سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۴۸۰

۱

گفتم به عقل پای برآرم ز بند او

روی خلاص نیست به جهد از کمند او

۲

مستوجب ملامتی ای دل که چند بار

عقلت بگفت و گوش نکردی به پند او

۳

آن بوستان میوه شیرین که دست جهد

دشوار می‌رسد به درخت بلند او

۴

گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش

لیکن وصول نیست به گرد سمند او

۵

سر در جهان نهادمی از دست او ولیک

از شهر او چگونه رود شهربند او

۶

چشمم بدوخت از همه عالم به اتفاق

تا جز در او نظر نکند مستمند او

۷

گر خود به جای مروحه شمشیر می‌زند

مسکین مگس کجا رود از پیش قند او

۸

نومید نیستم که هم او مرهمی نهد

ور نه به هیچ به نشود دردمند او

۹

او خود مگر به لطف خداوندی‌ای کند

ور نه ز ما چه بندگی آید پسند او

۱۰

سعدی چو صبر از اوت میسر نمی‌شود

اولی‌تر آن که صبر کنی بر گزند او

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 878
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 671

نظرات

user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۵/۱۰ - ۱۰:۴۶:۵۲
درود دوباره به بانو غزل ...نام زیبایی دارید که با اشعار گرهی ناگسستنی دارد ...جاوید و تابان باشید همیشه 
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۵/۱۰ - ۱۱:۱۰:۰۰
این اولین غزل نیست که هیچ حاشیه ای ندارد ...از دیگر شاعران و باز از سعدی هیچ حاشیه ای ندارد ...کاش بزرگان و دوستان لطفی کنند و همه با هم این اشعار را در این روزهای سخت و غم افزا کرونا بخوانیم تا اندک گرمی و امید و نوری در زندگی و دلهامان بتابد ...
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۵/۱۱ - ۰۰:۵۴:۰۳
پاینده و شاد باشید و از غمها دوری جویید ...♡سپاس و تشکر