
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۸۹
۱
ای رخ چون آینه افروخته
الحذر از آه من سوخته
۲
غیرت سلطان جمالت چو باز
چشم من از هر که جهان دوخته
۳
عقل کهن بار جفا میکشد
دم به دم از عشق نوآموخته
۴
وه که به یک بار پراکنده شد
آنچه به عمری بشد اندوخته
۵
غم به تولای تو بخریدهام
جان به تمنای تو بفروخته
۶
در دل سعدیست چراغ غمت
مشعلهای تا ابد افروخته
تصاویر و صوت


نظرات