
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۹۰
۱
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشستهای
حسن تو جلوه میکند وین همه پرده بستهای
۲
خاطر عام بردهای خون خواص خوردهای
ما همه صید کردهای خود ز کمند جستهای
۳
از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم
هم تو که خستهای دلم مرهم ریش خستهای
۴
گر به جراحت و الم دل بشکستیم چه غم
میشنوم که دم به دم پیش دل شکستهای
تصاویر و صوت


نظرات
پدرام ملکی
فاطمه یاوری