
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۹۵
۱
میبرزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه
۲
عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
۳
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه
۴
گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه
۵
آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
۶
صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه
۷
دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه
۸
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
تصاویر و صوت


نظرات
حمیده نیک سرشت
علی اصغر
ابوالفضل
ابوالفضل
حامد صفار
سکوت فریاد
آریا
merce
امید
المیرا
فرهاد
jalal bahador
علی رمضانی
روفیا
۷
۷
آریا والا
ایرانی
۷
۷
امیر
ایرانی
کاوان
Mahyar
یلدا ی.