سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۴۹۶

۱

ای صورتت ز گوهر معنی خزینه‌ای

ما را ز داغ عشق تو در دل دفینه‌ای

۲

دانی که آه سوختگان را اثر بود

مگذار ناله‌ای که برآید ز سینه‌ای

۳

زیور همان دو رشته مرجان کفایت است

وز موی در کنار و برت عنبرینه‌ای

۴

سر در نیاورم به سلاطین روزگار

گر من ز بندگان تو باشم کمینه‌ای

۵

چشمی که جز به روی تو بر می‌کنم خطاست

وآن دم که بی تو می‌گذرانم غبینه‌ای

۶

تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم

سنگی به دست دارد و ما آبگینه‌ای

۷

وآن را روا بود که زند لاف مهر دوست

کز دل به در کند همه مهری و کینه‌ای

۸

سعدی به پاکبازی و رندی مثل نشد

تنها در این مدینه که در هر مدینه‌ای

۹

شعرش چو آب در همه عالم چنان شده

کز پارس می‌رود به خراسان سفینه‌ای

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 887
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 721

نظرات

user_image
مهرای
۱۳۹۲/۰۷/۲۶ - ۱۶:۵۱:۳۰
البته به شوخی شما گفتید راه آبی زدن میان پارس و خراسان دغدغه سعدی بوده! شایدم این شک درست باشد از شما. ولی بدانید آن موقع خراسان زمانه خوارزمشاهیان در واقع خراسان بیشتر شامل ایران میشد و مرز دریای هم داشت و اصلا معنای خوراسان یکی اش شرق است و اینکه کشتی از فارس در جنوب به شرق ایران رود عجیب نیست مثل بنادر مکران و کراچی.
user_image
فرخ مردان
۱۳۹۶/۰۳/۲۲ - ۰۷:۰۹:۱۲
خراسان به عنوان مرکز ادب فارسی بوده. میگه شهرت من به اونجاهام رسبده.
user_image
کوهکن
۱۳۹۶/۰۷/۱۳ - ۰۷:۵۱:۴۳
اگر به معنای دیگر سفینه،یعنی کتاب شعر توجه کنید ظرافت ایهام این بیت بسیار‌ تامل برانگیز تر است.