سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۴۹۷

۱

خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی

دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی

۲

دمادم حوریان از خلد رضوان می‌فرستندت

که ای حوری انسانی دمی در باغ رضوان آی

۳

گرت اندیشه می‌باشد ز بدگویان بی معنی

چو معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی

۴

دلم گرد لب لعلت سکندروار می‌گردد

نگویی کآخر ای مسکین فراز آب حیوان آی

۵

چو عقرب دشمنان داری و من با تو چو میزانم

برای مصلحت ماها ز عقرب سوی میزان آی

۶

جهانی عشقبازانند در عهد سر زلفت

رها کن راه بدعهدی و اندر عهد ایشان آی

۷

خوش آمد نیست سعدی را در این زندان جسمانی

اگر تو یک دلی با او چو او در عالم جان آی

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 888
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 707

نظرات

user_image
رسته
۱۳۸۷/۰۶/۱۲ - ۰۳:۳۳:۰۵
موضوع : غلط املاییبیت : 4غلط : کخردرست : که آخر
پاسخ: با تشکر، به صورت «کآخر» تصحیح شد.
user_image
کمیل غلامان
۱۳۹۰/۰۹/۱۷ - ۰۱:۵۱:۳۴
براستی سلطان عاشقانه های پاک زمینی هست سعدی
user_image
محمد‌حسین ابراهیم‌زاده
۱۳۹۱/۰۵/۲۷ - ۰۳:۴۶:۵۰
به نظرم بیت دوم مصرع اول اشکال وزنی داره.جاهای دیگه توی نت نوشته : " می فرستندت " اما به نظرم اونم مشکل وزنی داره.
user_image
Ari
۱۳۹۴/۰۱/۲۳ - ۰۹:۳۷:۱۰
با سلام و تشکر بسیار.به گمانم در بیت پنجم به جای (چو عقرب دشمنان داری...)" (چو عقرب دشمنم داری...) صحیح تر باشد. بدین معنا که به معشوق می گوید: با من دشمنی داری و من را دشمن خود فرض می کنی و مرا به دیده ی لطف نمی نگری.
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۴۰۳/۰۲/۰۶ - ۱۶:۰۱:۴۵
                              تضمین غزلی از سعدیمسمط مخمسمسیحاوش  بجسمم جان بدم جانا  وچون جان آی چنان چون حوری مهوش بصحن باغ رضوان آیهلا ایدل زکفر زلف مشکینش به ایمان آی،،،،  ، ،،،،،،،،،،خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آیدهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی****************مرا جامی بده یاقوت رنگ از آن لب قندتنه من تنها ،هزاران کس به پیش پای میرندتملائک در حریم ستر ورضوان گشته مانندت،،،،،،،،،،،،،، دمادم حوریان از خلد رضوان میفرستندت که ای حوری انسانی دمی در باغ رضوان آی*************رقیبان در قفا یا پیش رو دارند گر تعنی بکار عشق اگر تزویر کردی میبری لعنیزدی تا لاف عشق ایدل گذر کن زین جهان یعنی،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، گرت اندیشه میباشد ز بد گویان بیمعنیچو معنی مِعجَری بربند چون اندیشه پنهان آی***********حریمت تا که جولانگاه هر اغیار میگردد زتاب جعد مشکینت دلم بیمار میگرددوزان چشم چو بیمارت روان تیمار میگردد،،،،،،،،،،،،،، دلم گِرد لب لعلت سکندر وار میگردد نگوئی کاخر ای مسکین فراز آب حیوان آی*********براه عشق از کف شد تمام دین و ایمانم مرا در آرزوی وصل دُرد غم منوشانمبه خوان نعمتت جانا زخیل بی نصیبانم،،،،،،،،،،،،چو عقرب دشمنان داری ومن چون با تو میزانم برای مصلحت جانا زعقرب سوی میزان آی*********زبد عهدی شدم نالان وجوشیدم ازاین غیرتکنم قربان ازآن جانرا که رسمی هست در ُقربتمرا عهد ازل افتاد باموی سرت الفت،،،،،،،،،،،،،،جهانی عشق بازانند در عهد سر زلفترها کن راه بد عهدی واندر عهد ایشان آی*********دلا قسمت ترا این بود هجران و پریشانیچنان بلبل بنالی هرسحر با آه و افغانیز دُرد و صاف( رافض) نوشد آنرا، شرب روحانی،،،،،،،،،،،،،خوش آمد نیست سعدی را دراین زندان جسمانیاگر تو یکدلی با او چو او در عالم جان آیجاوید مدرس رافض