
سعدی
غزل شمارهٔ ۵
۱
شب فراق نخواهم دَواج دیبا را
که شب، دراز بُوَد خوابگاه تنها را
۲
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را
۳
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
۴
چنین جوان که تویی بُرقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را
۵
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
بِبُرد قیمت سرو بلندبالا را
۶
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمیشود ما را
۷
دو چشم باز نهاده نشستهام همه شب
چو فَرْقَدَین و نگه میکنم ثریا را
۸
شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز
نظر به روی تو کوریِّ چشم اعدا را
۹
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
مُعاف دوست بدارند قتل عمدا را
۱۰
تو همچنان دل شهری به غمزهای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را
۱۱
در این روش که تویی بر هزار چون سعدی
جفا و جور توانی ولی مکن یارا
تصاویر و صوت




نظرات
منوچهر مشکوة
پاسخ: در تصحیح فروغی «شب فراق» آمده است.
ناشناس
پاسخ: لطفاً واضحتر بفرمایید، منظورتان کدام بیت است و «پیشنویس» چیست؟
خدیج
شکوه
شکوه
عابد
کریم
شایق
شایق
کریم
صدرالدین شیرازی
مینا مرادی
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
کمال داودوند
علی
صادق
ما را همه شب نمی برد خواب
محسن
هموطن
مزدک
کامران
کامران
کامران
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
فاطمه زندی
فاطمه یاوری
Saeed