
سعدی
غزل شمارهٔ ۵۲۳
۱
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
۲
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
۳
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
۴
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه
که تحیّتی نویسی و هدیتی فرستی
۵
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی
۶
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
۷
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
۸
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبلهایت باشد بِه از آن که خود پرستی
۹
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
۱۰
گِله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
پاسخ: مطابق نظر شما، «کم» با «سر» جایگزین شد.
helena
مهرنوش طبری
پاسخ: با تشکر، با توجه به نظر شما و ضبط اولیه «کم» به جای «سر» بازگردانده شد.
مهدی پورابراهیم
پاسخ: در مورد «کم» نظرات بالایی را نگاه کنید.
سپیده
پاسخ: با تشکر، نسخهٔ تصحیح شده توسط شادروان فروغی مطابق همین است که در متن است (کم) و بدل هم نیاورده، لذا دیگر تغییر داده نشد.
رویا
صادق سراج
صادق
فرهاد
میثم
من
سارا
مجتبی خراسانی
بی نام
روفیا
روفیا
کسرا
جعفر
بی نام
عبد المذنب
پاسخ جعفر: آنکه حقیقت را نمی داند نادان است،آنکه حقیقت را می داند ولی انکار می کند تبهکار است. برتولت برشت
ناشناس
مهدی
۷
۷
۷
محمد
فرخ مردان
فرح
ایرانی
بهار
۷
mohamad hasan
جواد
ماریا
ارشک دادور
Ara..z Arsh
محمدرضا
ابراهیم رضایی
امیر
یوناس حسینی
اوستا
سپهر
سیامک یوسفی
نیمه پنهان ماه
محمدحسین
Hafez Moradi