
سعدی
غزل شمارهٔ ۵۳۰
۱
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی
طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی
۲
وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن به تو دادم تو میل باز گرفتی
۳
نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم
به چشم خویش بدیدم خلاف هر چه بگفتی
۴
هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم
تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی
۵
نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن
چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی
۶
تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی
مگر شبی که چو سعدی به داغ عشق بخفتی
تصاویر و صوت


نظرات
رومینا
مرداد