
سعدی
غزل شمارهٔ ۵۳۵
۱
مپرس از من که هیچم یاد کردی
که خود هیچم فرامش مینگردی
۲
چه نیکو روی و بدعهدی که شهری
غمت خوردند و کس را غم نخوردی
۳
چرا ما با تو ای معشوق طناز
به صلحیم و تو با ما در نبردی
۴
نصیحت میکنندم سردگویان
که برگرد از غمش بی روی زردی
۵
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت باز ننشیند به سردی
۶
ولیکن با رقیبان چارهای نیست
که ایشان مثل خارند و تو وردی
۷
اگر با خوبرویان مینشینی
بساط نیک نامی درنوردی
۸
دگر با من مگوی ای باد گلبوی
که همچون بلبلم دیوانه کردی
۹
چرا دردت نچیند جان سعدی
که هم دردی و هم درمان دردی
تصاویر و صوت


نظرات
عباس مشرف رضوی
عباس مشرف رضوی