
سعدی
غزل شمارهٔ ۵۴
۱
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکستهست
۲
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشستهست
۳
توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشمهای تو مست است
۴
این همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جستهست
۵
این یکی از دوستان به تیغ تو کشتهست
وان دگر از عاشقان به تیر تو خستهست
۶
دیده به دل میبرد حکایت مجنون
دیده ندارد که دل به مهر نبستهست
۷
دست طلب داشتن ز دامن معشوق
پیش کسی گو کش اختیار به دست است
۸
با چو تو روحانیی تعلق خاطر
هر که ندارد دواب نفسپرست است
۹
منکر سعدی که ذوق عشق ندارد
نیشکرش در دهان تلخ کبست است
تصاویر و صوت




نظرات
احسان پورعابدین
امین کیخا
امین کیخا
شایق
ناباور
شایق
کوکب
شایق
محبوبه ذوالقدر
۷
..
مریم
فاطمه زندی