
سعدی
غزل شمارهٔ ۵۴۱
۱
مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی
که روی چون قمر از دوستان بپوشیدی
۲
من از جفای زمان بلبلا نخفتم دوش
تو را چه بود که تا صبح میخروشیدی
۳
قضا به ناله مظلوم و لابه محروم
دگر نمیشود ای نفس بس که کوشیدی
۴
کنون حلاوت پیوند را بدانی قدر
که شربت غم هجران تلخ نوشیدی
۵
به مقتضای زمان اقتصار کن سعدی
که آن چه غایت جهد تو بود کوشیدی
تصاویر و صوت


نظرات
مهرداد
محمد بخارایی