
سعدی
غزل شمارهٔ ۵۴۶
۱
جور بر من میپسندد دلبری
زور با من میکند زورآوری
۲
بار خصمی میکشم کز جور او
مینشاید رفت پیش داوری
۳
عقل بیچارهست در زندان عشق
چون مسلمانی به دست کافری
۴
بارها گفتم بگریم پیش خلق
تا مگر بر من ببخشد خاطری
۵
باز گویم پادشاهی را چه غم
گر به خیلش در بمیرد چاکری
۶
ای که صبر از من طمع داری و هوش
بار سنگین مینهی بر لاغری
۷
زآنچه در پای عزیزان افکنند
ما سری داریم اگر داری سری
۸
چشم عادت کرده با دیدار دوست
حیف باشد بعد از او بر دیگری
۹
در سراپای تو حیران ماندهام
در نمیباید به حسنت زیوری
۱۰
این سخن سعدی تواند گفت و بس
هر گدایی را نباشد جوهری
تصاویر و صوت


نظرات
مهدی پزوهنده
محمد بخارایی