
سعدی
غزل شمارهٔ ۵۵۰
۱
دیدم امروز بر زمین قمری
همچو سروی روان به رهگذری
۲
گوییا بر من از بهشت خدای
باز کردند بامداد دری
۳
من ندیدم به راستی همه عمر
گر تو دیدی به سرو بر قمری
۴
یا شنیدی که در وجود آمد
آفتابی ز مادر و پدری
۵
گفتم از وی نظر بپوشانم
تا نیفتم به دیده در خطری
۶
چاره صبر است و احتمال فراق
چون کفایت نمیکند نظری
۷
میخرامید و زیر لب میگفت
عاقل از فتنه میکند حذری
۸
سعدیا پیش تیر غمزه ما
به ز تقوا ببایدت سپری
تصاویر و صوت


نظرات
لولی
۷
ایامش