
سعدی
غزل شمارهٔ ۵۶۳
۱
عمری به بوی یاری کردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری
۲
از دولت وصالش حاصل نشد مرادی
وز محنت فراقش بر دل بماند باری
۳
هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری
هر لحظه دست هجرش در دل شکست خاری
۴
ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی
وی قامت تو سروی وی روی تو بهاری
۵
دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی
کاو را در انتظارت خون شد دو دیده باری
۶
دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را
بشنو تو این سخن را کاین یادگار داری
تصاویر و صوت


نظرات
عباس کاظمی
ابوالفضل
ابوالفضل
مزدک بامداد