
سعدی
غزل شمارهٔ ۵۷۰
۱
هرگز نبود سرو به بالا که تو داری
یا مه به صفای رخ زیبا که تو داری
۲
گر شمع نباشد شب دلسوختگان را
روشن کند این غره غرا که تو داری
۳
حوران بهشتی که دل خلق ستانند
هرگز نستانند دل ما که تو داری
۴
بسیار بود سرو روان و گل خندان
لیکن نه بدین صورت و بالا که تو داری
۵
پیداست که سرپنجه ما را چه بود زور
با ساعد سیمین توانا که تو داری
۶
سحر سخنم در همه آفاق ببردند
لیکن چه زند با ید بیضا که تو داری
۷
امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند
جای مگس است این همه حلوا که تو داری
۸
این روی به صحرا کند آن میل به بستان
من روی ندارم مگر آن جا که تو داری
۹
سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست
تا سر نرود در سر سودا که تو داری
۱۰
تا میل نباشد به وصال از طرف دوست
سودی نکند حرص و تمنا که تو داری
تصاویر و صوت


نظرات
فهیم
عماد
مریم السادات