سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۵۸

۱

اتفاقم به سر کوی کسی افتاده‌ست

که در آن کوی، چو من کشته بسی افتاده‌ست

۲

خبر ما برسانید به مرغان چمن

که هم‌آواز شما در قفسی افتاده‌ست

۳

به دلارام بگو ای نفس باد سحر

کار ما همچو سحر با نفسی افتاده‌ست

۴

بند بر پایْ تحمل چه کند گر نکند؟

انگبین است که در وی مگسی افتاده‌ست

۵

هیچکس عیب هوس باختن ما نکند

مگر آن‌کس که به دام هوسی افتاده‌ست

۶

سعدیا حال پراکندهٔ گوی آن داند

که همه عمر به چوگان کسی افتاده‌ست

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 643
کلیات سعدی نسخهٔ ۱۰۳۴ هجری قمری » تصویر 471
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 461
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 514
حمیدرضا محمدی :
سهیل قاسمی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
فاطمه زندی :
نازنین بازیان :
حجت الله عباسی :
پری ساتکنی عندلیب :
مریم فقیهی کیا :
امیر اثنی عشری :

نظرات

user_image
هاله
۱۳۹۰/۰۸/۰۱ - ۰۳:۴۰:۳۱
بیت اول این شعر با شعری از حافظ هم مفهوم است که حافظ می فرمایندای که از کوچه معشوقه ما می گذری بر حذر باش که سر می شکند دیوارش
user_image
رضا سعدی
۱۳۹۲/۰۷/۲۰ - ۰۶:۱۳:۱۳
6. حال پراکنده‌ی گوی
user_image
شایق
۱۳۹۴/۰۶/۰۹ - ۰۴:۳۹:۰۵
باسلام (شب تاریک و بیم موج و دریایی چنین حایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها ) ( هر که در اتش نرفت بی خبر از سوز ماست سوخته داند که چیست بختن سودای خام ) ( برستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها ) ( سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست )
user_image
ایزدجو
۱۳۹۴/۰۶/۰۹ - ۱۴:۵۳:۳۳
آقا شایقاینها که نوشتی به غزل سعدی چه ربطی داشت؟مثل اینکه دلت میخواد زیر هر صفحه یه اسمی ازت باشه
user_image
شایق
۱۳۹۴/۰۶/۰۹ - ۲۲:۰۲:۰۷
با سلام وسلام ویژه خدمت دوست عزیز جناب ایزد جو اینها همه مستقیم یا غیر مستقیم معنی بیت اخر است سعدی میگوید حال مرا فقط عشاق درک میکنند
user_image
ایزدجو
۱۳۹۴/۰۶/۱۰ - ۰۱:۲۰:۴۶
مرسی عزیز دل که به کمک سعدی اومدینه که زبانش قاصرهچندتا دیگه هم می نوشتی که مقصودش رو برسونی
user_image
وشایق
۱۳۹۴/۰۶/۱۰ - ۰۴:۳۷:۱۶
باسلام وسلام خدمت دوست گرامی جناب ایزد جو سعدی به کمک نیاز ندارد ولی ما به فهم بهتر نیازمندیم
user_image
ایزدجو
۱۳۹۴/۰۶/۱۰ - ۰۶:۲۸:۱۰
با این اشعار سعدیای چون لب لعل تو شکر نیبادام چو چشمت ای پسر نیوز وصل تو ذره‌ای ثمر نیآوازهٔ من ز عرش بگذشتوز درد دلم تو را خبر نیاز رفتن من غمت نباشداز آمدن تو خود اثر نیباز آیم اگر دهی اجازتای راحت جان من، و گر نیبنشینم و صبر پیش گیرمدنبالهٔ کار خویش گیرممن سعدی را فهم نمی کنمامید که نیاز شما به فهم بهتر برآورده گرددآمین
user_image
وشایق
۱۳۹۴/۰۶/۱۰ - ۰۷:۴۶:۴۸
با سلام امین
user_image
جواد تمنا
۱۳۹۶/۰۹/۲۴ - ۱۳:۵۷:۴۴
در نسخه شرح غزلیات سعدی به تالیف فرح نیازکار آمده است که دو بیت در نسخ یغمایی و یوسفی نسبت به نسخه فروغی زیبایی و پیوستگی معنایی بهتری دارند:مصرع اول بیت چهارم که به جای«بند بر پای تحمل چه کند گر نکند» بهتر است «روی شیرین چه توان گفت و بر او خال سیاه» که تشبیه دوگانه روی شیرین به انگبین و خال سیاه به مگس زیباتر است.و نیز بیت پنجم که در این نسخه پیوستگی معنایی ندارد، چنانکه رطب خورده منع رطب چون کند؟بنابراین بهتر است مصرع اول مطابق با نسخه یغمایی و یوسفی جایگزین شود: «همه کس عیب هوس باختن ما بکنند» تا معنای درستی از بیت استنباط شود.
user_image
الهام ملک محمدی
۱۳۹۷/۰۸/۱۵ - ۱۴:۰۸:۵۶
زیر پایت که نشستم شرفم والا رفتحال گویی که از این لانه خسی افتاده استاین تک بیت رو هم بنده تقدیم می کنم به استاد سخن مان
user_image
کورش
۱۳۹۸/۰۲/۱۷ - ۰۰:۴۴:۵۰
درود بر عزیزانبداهه تقدیمتانحال من حال نجیبی است که در کوچه تنگنظری بر تن اش از بوالهوسی افتاده است
user_image
ف ب
۱۴۰۰/۰۹/۱۶ - ۱۶:۰۰:۲۷
سلام وقت همه بخیر. میشه لطفا معنی مصراع دوم بیت ۳ رو بفرمایید؟
user_image
ف ب
۱۴۰۰/۰۹/۱۸ - ۰۳:۲۵:۵۱
خیلی ممنونم از لطف شما خانم رضایی عزیز . استفاده کردم
user_image
فاطمه زندی
۱۴۰۱/۰۶/۱۹ - ۰۶:۴۹:۵۵
وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان  [ اتفاق : تقدیر و سرنوشت .] ۱_تقدیر و سرنوشت مرا به سر کوی تو هدایت کرد که پیش از من کسانی بد آنجا رفته و از پای در آمده اند . [ چمن : سبزه و گیاه . مجاز : چمن ( باغ) /،کنایه : مرغان چمن ( بلبلان ) ] ۲_خبر ما را به بلبلان برسانید و به آنها بگویید که عاشقی مانند شما در کوی عشق اسیر قفسی گشته است،. [کنایه : دلارام ( معشوق) /تلمیح : والصبح اذا تنفس ، و سوگند به صبح چون بدمد ( آیه ء ۱۸ سوره تکویر (۸۱) /تشبیه : ما ( عاشقان ) به سحر مانند شده است / استعاره ء مکنیه : نفس باد سحر /آرایه ء عکس : نفس سحر  سحر با نفسی .] ۳_ای نسیم صبحگاهی ، به دلارام ما بگو که ما همانند سحر که به سرعت  به پایان می رسد ، در شرف نابودی قرار گرفته ایم و زندگی ما به نفسی بسته است ، پس ما را دریاب . [ بند بر پای : در بند و گرفتار /انگبین :عسل/ تشبیه مرکب : مصراع اول مشبه ،مصراع دوم مشبه به  ۴_اگر انسان گرفتار و پای دربند در اسارت شکیبایی نکند چه کند  ؟ گویی آن بند مانند عسلی است که زنبوری در آن افتاده باشد که رهایی از آن برایش ممکن نیست . ۵[هوس باختن : هوس ورزیدن ، هوس بازی کردن  /تشبیه : هوس به دام ( اضافه تشبیهی ) ۵_هیچکس بر عشق ورزی ما خرده نخواهد گرفت ، مگر کسی که عشق را تجربه کرده و به دام آن افتاده باشد . [پراکنده : پریشان /گوی و چوگان در غزل ۱۷ بیت  اول  /کنایه : به چوگان کسی افتادن (اسیر و گرفتار کسی شدن)/تناسب : گوی و چوگان .] ۶_ای سعدی  ،کسی احوال پریشان گوی را در می یابد که خود روزگاری چون گوی اسیر چوگان معشوق بوده و سرگردانی و پریشانی را تجربه کرده باشد. منبع : شرح غزلهای سعدی  دکتر محمدرضا برزگر خالقی  دکتر تورج عقدایی  سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی  شاد و تندرست باشید .
user_image
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
۱۴۰۲/۱۲/۱۰ - ۰۸:۴۷:۱۹
بیت دوم:خبر ما برسانید به مرغان چمنکه هم‌آواز شما در قفسی افتاده‌ستاین بیت خواسته یا ناخواسته اشاره‌ای دارد به داستان طوطیِ در قفس (از مثنوی شریف معنوی) که بازرگان پیغامش را به طوطیان هند برد و برایش چاره‌جویی کرد.گفتش آن طوطی که آنجا طوطیانچون ببینی کن ز حال من بیانکان فلان طوطی که مشتاق شماستاز قضای آسمان در حبس ماستبر شما کرد او سلام و داد خواستوز شما چاره و ره ارشاد خواستگفت می‌شاید که من در اشتیاقجان دهم اینجا بمیرم در فراق؟این روا باشد که من در بند سختگه شما بر سبزه گاهی بر درخت؟این چنین باشد وفای دوستانمن درین حبس و شما در گلسِتان؟ بیت سوم:به دلارام بگو ای نَفَس باد سحرکار ما همچو سحر با نَفَسی افتاده‌ستگویا این بیت که شاه بیتِ غزل نیز می‌باشد توضیح و تشریح بیت قبل می باشد.این بیت این قدر زیبا و قابل تصور و سحرآمیز است که بیانی زیباتر از بیان سعدی برایش وجود ندارد.تکرار کلمات سَحَر و نَفَس، این بیت را خیال انگیزتر می‌کند. شاید اگر شاعر دیگری بود می‌توانست در مصرع اول از باد صبا استفاده کند و ایرادی هم نداشت. یا در مصرع دوم «نَفَسی» را به صورت نکره نیاوَرَد و بگوید «نَفَست»؛ هیچ مشکلی هم نداشت اما وقتی سخن متعلق به سعدی است باید حتما اعجاز کلام در حد اعلی باشد.سعدی، محبوب را به باد سحر تشبیه می‌کند که آمدنش مژدگانی پایان شب تار و از سوی دیگر، بردمیدن صبح زندگی است.در مصرع دوم، نَفَس را به صورت نکره آورده تا زیبایی ایهام را دوچندان کند و بی‌همتا و تک بودن آن نَفَس را نیز بیان کند. اما از مصرع دوم دو معنای متضاد را می‌توان برداشت کرد.برداشت اول:به دلارام بگویید یک نَفَس دیگر مانده است تا صبح بردمد (و الصبحِ إذا تَنَفَّس) و کار من مانند کار لحظاتِ سحر به پایان رسد. یعنی دوری و فراق تو زندگی‌ام را که چون شب تار است به آخر رسانده است و یک دم دیگر تا پایان حیات مانده است. نَفَس آخر.در جایی دیگر این دم آخر را چنین تصویرسازی می کند:شب غم‌های سعدی را مگر هنگام روز آمدکه تاریک و ضعیفش چون چراغ صبحدم کردیچراغ در هنگامِ صبحدم با تمام شدن روغنش آخرین نفس‌ها را می‌کشد و کم‌سو می‌شود. از طرف دیگر، بردمیدن روشناییِ خورشید، باعث می شود نور چراغ اصلا دیده نشود. برداشت دوم:به دلارام که مانند نَفَس سحر است بگویید کار من، بودن من و هستی من، به نَفَسی گره خورده است که اگر آن نَفَس به جان افسرده و ضعیفم دمیده شود زنده می‌شوم. آن یک نَفَس تو هستی که آمدنت مرا زنده می‌کند. بیت چهارم بند بر پایْ تحمل چه کند گر نکند؟انگبین است که در وی مگسی افتاده‌ستکسی که بند عشق بر پایش است اگر تحمل نکند چکار کند؟ راه دیگری دارد؟ ندارد.مانند مگسی که در انگبین (عسل) افتاده است. نه می‌تواند فرار کند و خود را برهاند نه دوست دارد که خود را از آن وارهاند. شیرینیِ یار، او را گرفتار کرده است.سخن شیرینِ سعدی، مصداق همین انگبین است و مخاطب، مانند مگس.