
سعدی
غزل شمارهٔ ۵۹۳
بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت؟ که نمیدهی مَجالی
نه رَهِ گُریز دارم نه طریق آشنایی
چه غمْ اوفتادهای را که تواند احتیالی؟
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن
که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی
غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی
سخنی بگوی با من که چُنان اسیرِ عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی
چه نشینی ای قیامت؟ بنمای سرو قامت
به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی
که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به طپانچهای و بربط برهد به گوشمالی
دگر آفتاب رویت مَنِمای آسمان را
که قمر ز شرمساری بِشِکست چون هلالی
خَطِ مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی
قلمِ غبار میرفت و فرو چکید خالی
تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چُنین جمالی
تصاویر و صوت


نظرات
محمدرضا
ناصر
ایمان
سید پوریا
عباس مشرف رضوی
عباس مشرف رضوی
سعید
محمود ...ازدشتستان
merce
سیاوش
سید امین
محمد
محمد
بهار
merce
مجید
مجید
سیروس
مجید سروش
مسعود
۷
گمنام
مسعود
وحید
علی
سید
مسرور
رادین رادین
رادین رادین
محمدرضا
محمدرضا
محمدرضا
فراهانی-م
کیانوش
محمدرضا
عبدالله جهانسری
محمدرضا parshid۱۳۹۶@gmail.com
۷
۷
۷
خدابخش
آرا
جهانگیر
aria
بهیار سپیدان
مائده
بابک چندم
سید محمد هاشمی
Shervin
حسین یزدانی
س م ساعد ح
سام
احسان چراغی
Mahmoud P
ح.ا.ا ا.ا.ه
ح.ا.ا ا.ا.ه
یوسف شیردلپور
فاطمه یاوری
سفید
nooraddin sabeqi
فرح ناز
فرح ناز
مجید خزائی
پوریای حیران
نیکنام سرخ روی
نیشتر
حسین مطهری