سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۵۹۸

۱

تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی

خون عشاق حلال است زهی شوخ حرامی

۲

بیم آن است دمادم که چو پروانه بسوزم

از تغابن که تو چون شمع چرا شاهد عامی

۳

فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانت

که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی

۴

مگر از هیئت شیرین تو می‌رفت حدیثی

نیشکر گفت کمر بسته‌ام اینک به غلامی

۵

کافر ار قامت همچون بت سنگین تو بیند

بار دیگر نکند سجده بت‌های رخامی

۶

بنشین یک نفس ای فتنه که برخاست قیامت

فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی

۷

بلعجب باشد از این خلق که رویت چو مه نو

می‌نمایند به انگشت و تو خود بدر تمامی

۸

کس نیارد که کند جور در اقبال اتابک

تو چنین سرکش و بیچاره کش از خیل کدامی

۹

آفت مجلس و میدان و هلاک زن و مردی

فتنه خانه و بازار و بلای در و بامی

۱۰

در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش

مرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی

۱۱

طاقتم نیست ز هر بی‌خبری سنگ ملامت

که تو در سینه سعدی چو چراغ از پس جامی

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 947
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 588

نظرات

user_image
حمید کریلی
۱۳۹۲/۰۴/۱۰ - ۰۲:۲۲:۴۸
تصحیح مصرع نخست از بیت چهارم:مگر از هیئت شیرین تو می‌رفت حدیثی
user_image
حمید کریلی
۱۳۹۲/۰۴/۱۰ - ۰۲:۲۳:۲۰
تصحیح مصرع اول از بیت چهارم:مگر از هیئت شیرین تو می‌رفت حدیثی
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۶/۲۰ - ۱۶:۰۰:۵۲
در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانشمرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامیمرغ زیرک;شباویز که شبها به شکل وارونه با یک یا دو پا از درختان آویزان میشود و آوایی به مانند هوق هوق یا حق حق سر میدهد و به همین سبب مرغ حق گویند و در اینجا به معنی کسی است که همواره درستی و راستی را در برابر معشوق پیشه کرده است ولو اینکه همه چیز خود را از دست بدهد با پای خویش در دام افتاده باشد.
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۶/۲۰ - ۱۶:۲۲:۱۹
10 و 11این مرغ پریشان شبانگاهان همواره تو را میخواند و در تو می آو یزد باشد که دریابی ای چراغ قلب شیشه ای من. امان از این همه سنگ