سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۶۱۴

۱

کبر یک سو نِه اگر شاهد درویشانی

دیوِ خوش‌طبع بِه از حورِ گره‌پیشانی

۲

آرزو می‌کندم با تو دمی در بستان

یا به هر گوشه که باشد که تو خود بستانی

۳

با من کشتهٔ هجران نفسی خوش بنشین

تا مگر زنده شوم زآن نفس روحانی

۴

گر در آفاق بگردی به جز آیینه تو را

صورتی کس ننماید که بدو می‌مانی

۵

هیچ دورانی بی فتنه نگویند که بود

تو بدین حسن مگر فتنه این دورانی

۶

مردم از ترس خدا سجده رویت نکنند

بامدادت که ببینند و من از حیرانی

۷

گرم از پیش برانی و به شوخی نروم

عفو فرمای که عجز است نه بی فرمانی

۸

نه گزیر است مرا از تو نه امکان گریز

چاره صبر است که هم دردی و هم درمانی

۹

بندگان را نبود جز غم آزادی و من

پادشاهی کنم ار بنده خویشم خوانی

۱۰

زین سخن‌های دلاویز که شرح غم توست

خرمنی دارم و ترسم به جوی نستانی

۱۱

تو که یک روز پراکنده نبوده‌ست دلت

صورت حال پراکنده‌دلان کی دانی

۱۲

نفسی بنده‌نوازی کن و بنشین ار چند

آتشی نیست که او را به دمی بنشانی

۱۳

سخن زنده‌دلان گوش کن از کشته خویش

چون دلم زنده نباشد که تو در وی جانی

۱۴

این توانی که نیایی ز در سعدی باز

لیک بیرون روی از خاطر او نتوانی

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 956
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 686

نظرات

user_image
حنظلی
۱۳۸۹/۰۱/۱۶ - ۱۶:۵۸:۲۱
بندگان را نبود جز غم آزادی و منپادشاهی کنم ار بنده "خویشت" خوانی(این یک حدس ِ بی منبع میباشد.)
پاسخ: «م» در این مصرع حالت مالکیت ندارد و به «خویش» برنمی‌گردد و به معنی «مرا»ست. سعدی این صورت را در جاهای دیگر هم استفاده کرده:(جستجو کنید)از این رو به نظرم متن صحیح است و نیاز به تغییر ندارد.
user_image
محسن اصلانی
۱۳۹۲/۰۴/۲۴ - ۰۳:۱۰:۳۶
در مورد نظر دوستمان "حنظلی" باید عرض کنم بنده خویشم خوانی صحیح است و به معنای اینست که (مرا بنده خویش بدانی یا بخوانی) می باشد
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۲۴ - ۰۳:۳۸:۴۶
در مورد لغت حنظل باید افزون کنم که کبست فارسی ان است سعدی بکار برده است .
user_image
مینا مرادی
۱۳۹۵/۰۹/۱۹ - ۰۴:۳۸:۴۶
درود.بیت ششم:هم من و هم سایر مردم مایل به پرستش روی قبله نمای تو و سجده به آن هستیم...افسوس که نه من می توانم این مهم را بجا بیاورم و نه مردم؛-مردم به خاطر ترس از خدا-و من از شدت سرگشتگی و حیرانی
user_image
مصطفی خدایگان
۱۳۹۷/۱۰/۰۵ - ۰۳:۴۲:۳۴
سلام و عرض ادبگمانم وزن شعر رو اشتباه نوشتید. احتمالاً این درسته:فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
user_image
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
۱۳۹۹/۰۸/۲۰ - ۱۷:۴۹:۳۲
با سپاس ز بزرگوارانی که زحمت خوانش این غزل را کشیده اندخوانش سرکار خانم زندی چند مورد ایراد داشت و حتی در یک مورد یک بیت را دوباره خواندند بنده فکر کردم می خواهند اصلاح کنند ولی دوباره به همان شکل خواندندگاهی وقف و وصل و استرس های نابجا در شعر، کاملا معنی شعر را تغییر می دهد که امیدوارم به این مهم دقت شودنکته دیگر در مصرع:هیچ دورانی بی فتنه نگویند که بوداگر بعد از «دورانی» مکث کنیم یعنی با سکون بخوانیم به نظر می رسد در وزن شعر یک سکته ایجاد می شودبه نظر بنده (که اصراری هم ندارم مورد قبول باشد) بهتر است به «دورانی» کسره بدهیمهیچ دورانیِ بی فتنه نگویند که بوددر این صورت بی فتنه صفت می شود
user_image
محسن
۱۳۹۹/۰۹/۰۸ - ۱۱:۳۱:۲۷
دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی☹️
user_image
Elham
۱۳۹۹/۱۱/۰۶ - ۱۲:۱۲:۱۷
سلام دوستان، میشه این قسمت رو برام معنی کنید .چون دلم زنده نباشد که تو در وی جلنی
user_image
محمد رضا
۱۴۰۰/۰۱/۳۰ - ۲۳:۳۵:۳۷
چون دلم زنده نباشد که تو در وی جانیاز آنجا که دل به طبع کششی روبه آینه ها (بیرون ز خویش) دارد تا برای سالک را در رنج به دریدن پرده و دیدن آنچه در آینه دیده در خود وادار کندسالکان بعد از دریده شدن پرده های پندار و رسیدن به معنای جان ( جان ما در لامکان است و حضور اوست در ما که این چشم و قلب و مغز ... بی وجود جان نه ببیند نه بتبد نه تحلیلی کند) آن از رگ گردن به ما نزدیک تر... بعد از رسیدن به این حقیقت سالک بی دل شود زیرا در کمال شهود بی پرده ای با جان زیست کند و به قول حضرت سعدی بی دل شود ( منع بی دلان کردم لاجرم بی دل شدماین بیت از نظر بنده حقیر اشاره بر این موضوع دارد که دلی دیگر ندارم چون تو جان من هستی