
سعدی
غزل شمارهٔ ۶۲۳
۱
دیدار مینمایی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی
۲
گر خون دل خوری فرح افزای میخوری
ور قصد جان کنی طرب انگیز میکنی
۳
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت
شاید، که خنده شکرآمیز میکنی
۴
حیران دست و دشنه زیبات ماندهام
کآهنگ خون من چه دلاویز میکنی
۵
سعدی گلت شکفت همانا که صبحدم
فریاد بلبلان سحرخیز میکنی
تصاویر و صوت


نظرات
حامد
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
حمید
نادر..
مهرداد