
سعدی
غزل شمارهٔ ۶۲۵
۱
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
۲
به شرط آن که منت بندهوار در خدمت
بایستم تو خداوندوار بنشینی
۳
میان ما و شما عهد در ازل رفتهست
هزار سال برآید همان نخستینی
۴
چو صبرم از تو میسر نمیشود چه کنم
به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی
۵
به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست
نیاید و تو به از من هزار بگزینی
۶
به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی
۷
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
۸
لگام بر سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار دربینی
۹
ز نیکبختی سعدیست پایبند غمت
زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی
۱۰
مرا شکیب نمیباشد ای مسلمانان
ز روی خوب، لکم دینکم و لی دینی
تصاویر و صوت


نظرات
دکتر ترابی
سعدی در صدر است
حسین
امیری
رستمی
محمد
محبوبه ذوالقدر
.
احسان بهزادنژاد
بیگانه
گویان
محسن
وحیده
سجاد
علی اکبر غلامی
عاشق سعدی
خ م
Ruhyi
مرتضی یعقوبی