
سعدی
غزل شمارهٔ ۶۲۷
۱
خواهم اندر پایش افتادن چو گوی
ور به چوگانم زند هیچش مگوی
۲
بر سر عشاق طوفان گو ببار
در ره مشتاق پیکان گو بروی
۳
گر به داغت میکند فرمان ببر
ور به دردت میکشد درمان مجوی
۴
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فرو ریزند خون آید به جوی
۵
شاد باش ای مجلس روحانیان
تا که خورد این می که من مستم به بوی
۶
هر که سودانامه سعدی نبشت
دفتر پرهیزگاری گو بشوی
۷
هر که نشنیدهست وقتی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک من ببوی
تصاویر و صوت


نظرات
رامیار
امین