
سعدی
غزل شمارهٔ ۷۱
۱
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است؟
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
۲
برادران طریقت نصیحتم مکنید
که توبه در ره عشق، آبگینه بر سنگ است
۳
دگر به خُفیه نمیبایدم شراب و سماع
که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است
۴
چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم
مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگ است
۵
به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفتهایم و دریغا که باد در چنگ است
۶
به خشم رفتهٔ ما را که میبرد پیغام؟
بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است
۷
بکش چنان که توانی که بی مشاهدهات
فراخنای جهان بر وجود ما تنگ است
۸
ملامت از دل سعدی فرونشوید عشق
سیاهی از حبشی چون رود؟ که خودرنگ است
تصاویر و صوت




نظرات
حسین یوسفی فضل
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
دکتر ترابی
احسان
سعید
وشایق
مسعود سعیدی
وشایق
امین
ایرانی
بی نام
۸
کعبه
گویان
پویا
ارس آرامی
نوشین
فاطمه زندی