سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۷۷

۱

بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است

ای مجلسیان راه خرابات کدام است

۲

هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند

ما را غمت ای ماه پری‌چهره تمام است

۳

برخیز که در سایهٔ سروی بنشینیم

کانجا که تو بنشینی بر سرو قیام است

۴

دام دل صاحب نظرانت خم گیسوست

وان خال بناگوش مگر دانهٔ دام است

۵

با چون تو حریفی به چنین جای در این وقت

گر باده خورم خمر بهشتی نه حرام است

۶

با محتسب شهر بگویید که زنهار

در مجلس ما سنگ مینداز که جام است

۷

غیرت نگذارد که بگویم که مرا کشت

تا خلق ندانند که معشوقه چه نام است

۸

دردا که بپختیم در این سوز نهانی

وان را خبر از آتش ما نیست که خام است

۹

سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان

چون در نظر دوست نشینی همه کام است

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 654
منتخبی از اشعار سعدی، حافظ و جامی » تصویر 28
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 468
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 524
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
پری ساتکنی عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
فاطمه زندی :
مریم فقیهی کیا :

نظرات

user_image
غزلواره
۱۳۹۲/۰۲/۲۶ - ۱۲:۱۰:۳۵
بیت دوم نهاد مفرد هست و فعل جمع هر کس به جهان خرمیی پیش گرفته استبه این صورت باشه بهتر هست
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۲۸ - ۰۴:۳۴:۰۶
بیت سوم لت دوم می فرماید جایی که تو نشینی باید سروها برخیزند چون کهتر ان که در پیش مهتران می خیزند سرو نشان بهشت است در پارسی چون سروی را زردشت از بهشت بیاورد به نشان رسیدن به بهشت و انرا بکاشت تا گشن بیخ شدند و تا دوره عباسیان بماندند تا اینکه به فرمان خلیفه بریده شدند
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۲۸ - ۰۴:۳۴:۵۸
صاحب نظر می شود دیده ور
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۲۸ - ۰۴:۴۲:۱۱
سرو فریومند سرو کهن بوده که زرتشتیان بر این باور بوده اند که همانند سرو کشمر یا کشمیر به دست زرتشت پیامبر کاشته شده درختهای کهنسال از این دست زیاد داریم مانند گردوی جمشیدی که به جمشید نسبت میدهند ولی آیا به راستی چنین است یا اینها فقط نسبت هاییست بر پایه کهن سالی و قدمت چون همیشه در حاشیه قدمت خرافه هم هست
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۲۸ - ۰۴:۴۶:۲۴
سرو کاشمر
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۲۸ - ۰۴:۵۵:۰۸
گویند دو درخت سرو کاشته شده به دست زردشت که به مرور این دو تنو مند میشوند و دیدنی .متوکل عباسی دستور قطع و انتقالشان را به بغداد میدهد و حکایت قطع آنها به دست طاهربن عبدالله بسیار غم انگیز است..
user_image
رضا سعدی
۱۳۹۲/۰۷/۲۱ - ۰۴:۳۹:۱۵
9. مقصود از نهنگ، همان موجودیست که امروزه تمساح یا کروکودیل نامیده می شود، و با وال یا بال متفاوت است
user_image
رضا سعدی
۱۳۹۲/۰۷/۲۲ - ۰۸:۱۲:۲۱
درود بر دوست عزیز جناب گوهریشما رابه ویکی پدیای پارسی، در توضیح نهنگ، همچنین لغت نامه های معتبر فارسی از جمله دهخدا، دعوت می کنم:ویکی پدیا:«تمساح واژه ای است که برای نامیدن انواع مختلف کروکودیل از جمله کایمن و الیگاتور استفاده می‌شود. در گذشته واژه نهنگ به جای تمساح استفاده می‌شد اما در قرن بیستم نهنگ به واژه ای برای نامیدن وال‌ها تبدیل شد و تمساح جای آن را در معنی کروکودیل گرفت.»دهخدا:«... نهنگ همان جانوری است که در لاتینی کروکودیلوس و در عربی تمساح خوانند، نهنگ رود گنگ در هندوستان گاویال و نهنگ سرزمین های گرم آمریکا الیگاتور خوانده می شود و کروکودیل در زبانهای اروپائی نهنگ افریقائی است ». نهنگ را با وال [ = بال ] که در شعر فرخی با هم آمده نبایداشتباه کرد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :ز آن می که گر سرشکی زآن برچکد به نیلصد سال مست باشد از بوی آن نهنگ .»سفرنامه ناصرخسرو نیز منبع خوبی برای تمییز نهنگ از بال است.
user_image
رضا سعدی
۱۳۹۲/۰۷/۲۲ - ۰۸:۲۳:۱۸
البته شما را به خواندن .... دعوت می کنم.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۲۲ - ۱۵:۱۹:۱۷
لغت وال به معنی نهنگ امروزی در کتاب لغت فرس اسدی هست. من خودم دیده ام .
user_image
رضا سعدی
۱۳۹۲/۰۷/۲۳ - ۰۵:۰۱:۴۲
درود بر آقایان گوهری و کیخا، دوستان عزیزم،در
پاسخ به جناب کیخای گرامی، وال از هزار سال پیش در ادبیات بوده است و به آن بال (و گاهی همان وال می گفته اند)جناب گوهری عزیز، بنده همچنان بر سخنم پای فشاری می کنم، اگر مولانا گفته نهنگ، پس مقصودش همان تمساح بوده است (تناسب تمساح و ماهی نیز کم نیست)در مورد حضرت یونس هم، به ذکر این نکته بسنده می کنم که در کتب آسمانی از جمله قرآن آمده است که یونس در دهان ماهی (حوت) شد:«فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ » صافات 142شیخ اجل نیز در گلستانش بیتی با این مضمون آورده است:قرص خورشید در سیاهی شدیونس اندر دهان ماهی شد.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۲۳ - ۰۷:۰۲:۰۱
درود بر سعدی موشکافم نوشتن باریک بینانه را دوست دارم
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۲۳ - ۰۷:۳۸:۵۴
البته من همین نظر را که وال لغتی کهن است را نوشته بودم .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۲۳ - ۰۷:۴۱:۰۰
گفتم نکند گمان رود که لغت wale انگلیسی به معنی وال باعث شود وال فارسی به شمار نیاید و وامواژه در نظر اید .
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۱/۱۲ - ۲۲:۰۸:۰۸
داستان سرو کاشمر و خلیفه ای که عمرش کفاف نداد تا کاخ ستم خویش باسرو داد بیاراید زبانزد است.تقدس درخت در سر زمین خشک و کم آب ما بی گمان خرافه نیست، راهی است از برای پاسداری طبیعت نگهداری سایه بانی بر مسافری خسته. اما داستان نهنگ و تمساح ..... و اینکه گمان بریم شاعران ما از زبان زیست شناخت امروز آگاه بوده اند و جغرافیای اروپاییان می دانسته اند از پایه سست است ( خواهشمندم مرا ببخشایید)ضرورت های شعری و گاه حتا تنگی قافیه را از نظر مبارک دور ندارید و به جای جستجوی علم در کلام اهل تغزل به جستار آن در زبان اهل علم میهنمان برخیزیم . گمان نمی کنم سعدی تفاوت آیشکده و کلیسا را نمی دانسته است و هم او می فرماید:گر به مسجد روم ابروی تو مهراب من استور به آتشکده، زلف تو چلیپا دارم.
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۱/۱۲ - ۲۲:۳۷:۱۱
از سرو کاشمر سخن در میان است . روز مرگ سردار دلیر میهن بزرگمان احمد شاه مسعود، دست به ارتکاب یکی ازکم شمار نوشته هایی زدم که یاران از سر مهر شعرشان خوانده اند، و امروز دریغم آمد با شما دوستان نادیده در میان ننهم و یاد دل آزار احمدرا زنده نگه ندارم:قامت تکیده ات ، سرو کاشمر را می مانستگرچه میانه بالا بودیو نه شگفت، که هم حرامیانی از سلاله عباسیانبه کینه ات بریدند.تبارت به یزدگرد ناکام، نرسی ، به پیروز می رسیدگر چه رخت شاهانه نداشتی تا خون آسیابانان ، طمع در جامه ات کنندسینه مهربانت ، آتشکده بلخ بودارچه به مکه نماز می بردیو هم از قبیله مکیانند، آنان که خاموشیت را به مهراب عشق، بی نمازان، اینک ، به سور نشسته اند.گیسوی چنگ ، بریده باد !!که در مرگ جانگدازت ، برزیگر امیدهای نا امیدخرمن ، خرمن، گیسو گشاده ایم. شهید از مریدان حافظ بود و اشارات من به سخن خواجه بی منظوری نیست.
user_image
وشایق
۱۳۹۴/۰۷/۰۶ - ۱۴:۰۸:۴۲
با سلام و سلام ویژه خدمت دوست عزیز جناب اقای شمش الحق مطالبی خدمت شما عرض میکنم اول در کتب الهی بخصوص قران کریم مسایل فراوانی امده که بقول جنابعالی با قوانین فیزیک قابل توجیه نیست برخی از انها عبارتند از 1- همین مطلب مورد بحث یعنی بلعیده شدن حضرت یونس در شکم ماهی و زنده بیرون امدن او 2 - بیرون امدن شتر از دل کوه به در خواست حضرت صالح از خداوند 3- زنده بیرون امدن حضرت ابراهیم از اتش 4- نبریدن کارد گلوی اسماعیل را 5 - بار دار شدن مریم بدون تماس با مردی 6 - صحبت کردن حضرت مسیح در کودکی در حالیکه تازه متولد شده بود 7-شفا یافتن چشمان یعقوب با بیراهن یوسف 8 - شفا دادن مسیح افراد کور را 9 - زنده شدن مردگان توسط مسیح 10 -اوردن شدن تخت بلقیس نزد سلیمان در یک چشم بهم زدن و ..... هیچکدام از این اتفاقات قابل توجیه با قوانین فیزیک نیست بلکه قوانین متافیزیک بر انها حاکم است اگر بگویید متافیزیک را قبول ندارید باید بتوانید مسایلی از قبیل مسایل زیر را توجیه فیزیکی و مادی نمایید 1- مرتاضی دو سال بیش روبروری کاخ سفید امریکا بصورت چهار زانو در ارتفاع یک متری از زمین بدون هیچ تکیه گاهی به مدت دو ساعت نشست او از قوانین غیر فیزیکی استفاده کرده بود 2 - خوابهایی که انسان می بیند بخصوص خوابهایی که در بیداری به واقعیت می بیوندد با قواین مادی قابل توجیه نیست 3- افراد لا علاجی که با توسل خالصانه حتی ممکن است با توسل به بتی یا شی ای شفا یابند 4 - مساله روح و... اینها اتفاقات و وافعیاتی است که در این دنیا وجود دارد و با ثوانین مادی و فیزیکی قابل توجیه نیست بناباین اگر یونس سالم و زنده از دل ماهی بیرون می اید ( یا تمساح ) هیچ تعجبی ندارد خدا قوانینی دارد که فوق این قوانین مادی است و مسلط بر اینهاست اگر بدن یک مرتاض میتواند وزن یک کامیون ده تنی را تحمل نماید و سالم از زیر طایرهای کامیون بیرون بیاید به طریق اولی ابراهیم سالم از اتش بیرون می اید و یا یونس از شکم نهنگ بیرون می اید و خلاصه هر کس به هر طریق بتواند مسلط بر قواین متافیزیک شود به قدر تسلطش میتواند کارهای خارق العاده انجام دهد ( فیض روح اقدس ار باز مدد فرماید .... دیگران نیز بکنند انچه مسیحا میکرد ) ( شب تاریک و. سنگستان و ما مست ..... قدح از دست ما افتاد و نشکست ..... نگه دارنده اش نیکو نگه داشت ....وگرنه صد قدح نفتاده بشکست )و اما در مورد شعر مولوی جناب مولوی می گوید من همانقدر به خدا احتیاج دارم که ماهی به دریا مقصود مولوی از عمان مطلق دریاست نه دریای خاص عرفا برخی اوقات از لغت دریا استفاده میکنند ومقصودشان خداست در این بیت نیز مولوی می خواهد بگوید ما بدون خدا هیچ نیستیم چنانچه ماهی و نهنگ بدون اب هیچند
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۸/۲۸ - ۰۶:۳۹:۴۱
در کتاب خاطرات حاج سیاح که من آن را بسیار خواندنی یافتم این متن را میخواندم که پس از کمی تامل دریافتم منظور حاج سیاح از نهنگ در کراچی باید تمساح بوده باشد! من سوال کردم"در اینجا چیز غریب و دیدنی چه هست؟"گفتند"در سه ساعتی بتخانه ایست که در آنجا چشمه آبی جاریست که چندین نهنگ در آن چشمه هست آنها را متبرک و مقدس میدانند و نذورات تقدیم میکنند" من با چند نفر سوار شتر شده به طرف چشمه رفتیم. راه سراپا زراعت و چمن و باغ بود پر از مرغان خصوصا دراج. رسیدیم بچشمه آب زلالی که سر چشمه به شکل حوض مربع وسیع ساخته شده هفده نهنگ در آن مثل گاو مذبوح خوابیده چشم ها را پوشیده بودند. چند نفر از مریدان که از راه دور آمده بودند گوسفند ها آورده بعد از خواندن دعا بزبان خودشان دست و پا بسته و سرمه به چشم گوسفند کشیده بآب افکندند نهنگ ها بآرامی چشم باز کرده دهان گشوده گوسفند ها را پاره پاره کرده بلعیدند دیدم شاخ گوسفندی در دهان نهنگ مانع فرو بردن بود بیک فشار خرد کرده فرو برد. من نهنگچشمهگوسفند مقدس !!!
user_image
محدث
۱۳۹۴/۰۸/۲۸ - ۰۸:۲۵:۴۳
نهنگ تمساح نام....یا تمساح نهنگ نام...جالب بود. خاطرات مرحوم سیاح رو خوندم ولی توجه نداشتم. شاید موقع خوندن این قسمت، ذهنم درگیری داشته مثل همیشه. سیاحتنامه ابراهیم بیگ رو هم بخونید. کلا یکی از تفریحات مطالعه ای، به نظر من خوندن سفرنامه های داخلی و خارجی عصر قاجاره. هر چند خارجی هاش اغلب با خودباختگی و تحقیر فرهنگ ایران همراهه. منظورم از خارجی ها، نه سفرنامه نویسای خارجیه، ایرانیایی که رفتن خارج و بعد سفرنامه نوشتن. مثل همین حاج سیاح. داستان مجلس رقص رو که تعریف می کنه یادتونه؟ بیچاره شعر هاتف رو شهید می کنه همون وحده لا اله الا هوش رو...من شرمنده از مسلمانی/شدم انجا به گوشه ای پنهان(دقیق یادم نیست.) اما شاید عبرت انگیزترین مبحث شخصی، و نه اجتماعی، کتاب سیاح به نظرم اونجا باشه که اون طبیب انگلیسی مرحوم بجنوردی رو از گریه و بی خوابی منع می کنه و ایشون می گن: بهش بگید من چشم رو برای همین دو کار می‌‌خوام. تشکر از نظر روفیا. من چند تا رفیق پاکستانی دارم. ازشون درباره ی نهنگ و تمساح می پرسم. به نتیجه رسیدم همینجا می نویسم.
user_image
محدث
۱۳۹۴/۰۸/۲۸ - ۰۸:۳۳:۴۲
البته اگه واقعا منظور زنده یاد سعدی از نهنگ، همون نهنگ هم بوده باشه باز مشکل سر جای خودش باقیه.
user_image
بیبسواد
۱۳۹۴/۰۸/۲۸ - ۰۹:۴۴:۲۱
در باره نهنگ وتمساح و دریا و بحر و عمان به یاد بدارید که جناب مولوی اهل بلخ بوده است و آبجا هنوز به رودهای بزرگ دریا میگویند ( آمو و سیر دریا)دو دیگر به کاربردن نامهای خاص به جای عام بسیار معمول بوده است جیحون نه مانای رود و عمان دریاو ... شهنامه ها واینکه در شهنامه ها آورده اندرستم و رویینه تن اسفندیار تا بدانند ای خداوندان ملک کز بسی خلق است عالم یادگارو دریغا که کس پند نمی گیرد در باب مفردو جمع و مقابله فعل و فاعل که دوستی اشاره فرمودند در ادب کهن نا معمول نبوده است که رعایت نکنند:"..... و چون شب از نیمه گذشت، بار بر بستند و برفت"نقل از بلعمی.
user_image
مهرزاد
۱۳۹۵/۰۵/۱۶ - ۰۳:۴۲:۴۴
سلام به همه....یک موضوعی کاملا واضح است و آن اینکه,در زمان سعدی و مولوی و.......از وجود حیوان دریایی بزرگی خبر داشته اند(حالا یا شنیده بودند یا خوانده بودند و شاید بعضی هایشان هم دیده بودند)ضمن اینکه آنها حتما داستان یونس را در قرآن خوانده بودند.......و تمساح را هم به همین ترتیب میشناخته اند........و منظور سعدی حداقل در این غزل همان حیوان بزرگ دریایی است که به احتمال زیاد از قدیم به آن نهنگ میگفته اند,..........و شاید کسانی که در کنار رودخانه هایی که تمساح در آنها بوده ,زندگی میکردند,به دلیل بزرگی این موجودات آنها را(به غلط) نهنگ مینامیده اند.
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۰۵/۱۶ - ۰۹:۳۲:۰۷
آمو دریا و سیر دریا را نمی دانم ولی در ایران تمساح در بلوچستان (رودخانه های شور و سرباز) و گویا در خوزستان نیز موجود است...و اگر چه که دیده شده تمساح از دریا تا مسافتی حدود صد کیلومتر عبور کند، ولی مکان زیستش دریا نیست و همان رودخانه و مرداب است...باری چند گونه نهنگ متداولاً به دریای عمان و خلیج فارس سر می زنند، و هرمز نزدیکترین بندر برای سعدی دیدن نهنگان را مقدور می ساخته...ضمن آنکه برخی از اهالی جزیره ماداگاسکار اجدادشان را ایرانیانی از فارس می دانند، و گویا در زمان سعدی داد و ستد دریایی میان این دو مکان در جریان بوده...چنانچه که شیخ سفری بدانجا داشته احتمالاً از دیدن بزرگترین موجود روی کره خاک یعنی نهنگ آبی (Blue Whale) در اقیانوس هند بی بهره نمانده....
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۵/۱۶ - ۱۳:۱۳:۲۷
بابک گرامی،سوسمار تناور ( تمساح ) ایرانی را این کمترین در رودخانه باهو کلات در بلوچستان دیده است، آنکه من دیدم ازسر تادم کمی بیش از یک گز درازا داشتدو دیگر: .جایی خوانده ام که هنوز یک خانواده به دین در تانزانیا زندگی و کار میکنند و تانزانیا گویا از به هم پیوستن زنگبار( ساحل سیاهان) و تانگانیکا پدید آمده است و زمانی حزب سیاسی بنام آن افرو شیرازی نام داشت.با پوزش.
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۵/۱۶ - ۱۶:۵۶:۵۲
گوییا این سوسمار نه چندان پرجذبه بلوچستان را گاندو می نامند. اگرچه که استعمال نام نهنگ برای تمساح دارای مستنداتیست، ولی سعدی جهاندیده و سخندان به احتمال زیاد واژه نهنگ را برای همان جانوری که یونس را در کام گرفت به کار برده است. دنیا مثال بحر عمیقست پر نهنگآسوده عارفان که گرفتند ساحلیدست کم سعدی هنگامی که می گوید نهنگ مقصودش جانوریست که در بحر عمیق میزید.
user_image
۷
۱۳۹۶/۰۱/۲۳ - ۱۴:۲۲:۱۴
هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتندما را غمت ای ماه پری چهره تمام استهر کس به تماشایی رفتند به صحراییما را که تو منظوری خاطر نرود جایی"هر" به معنی "همه" است و جمع بستن با آن بسیار زیباستز هر مرز هر کس که دانا بدندبه پیمانش اندر توانا بدندفردوسیبرفتند هر کس که گشتند مستیکی ماهرخ دست ایشان به دستفردوسیهمی گفت هر کس که ما بنده‌ایمسخن بشنویم و سراینده‌ایمفردوسی
user_image
صادق
۱۳۹۶/۰۲/۱۴ - ۱۴:۴۳:۴۴
لطفا در بیت هفت اخر مصراع اول علامت سوال بگذارید .... متشکر
user_image
میثم قرایی
۱۳۹۷/۱۰/۱۲ - ۰۹:۲۶:۵۱
عرض ادب. به نظر حقیر مصرع سوم دارای اشتباه تایپی‌ست. چرا که (هرکس) مفرد و (گرفتند) جمع آمده. اگر بصورت( گرفته) هم نوشته میشد به وزن لطمه‌ای وارد نمیشد. و حتی اگر به صورت (گرفته است) هم نوشته میشد، شعر در دوبیت اول به رباعی و دوبیتی بدل نمیشد.چرا که از نظر وزن نه رباعی بود و نه دو بیتی. اگر کسی از اساتید راهنمایی بفرماید ، منت نهاده.
user_image
احسان چراغی
۱۴۰۱/۰۱/۱۸ - ۰۸:۴۵:۰۲
اشاره زیبای سعدی به قد و بالای معشوق:   برخیز که در سایه سروی بنشینیم کان جا که تو بنشینی بر سرو قیام است
user_image
فاطمه زندی
۱۴۰۱/۰۷/۰۵ - ۰۳:۵۴:۳۱
غزل ۷۷ سعدی  وزن : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن معنی بیت اول  ۱_ خرقه پوشیدن برای من که می بامدادی نوشیده ام ،روا نیست .ای اهل مجلس ، راه خرابات را به من بنمایید تا در آنجا خودی خود را خراب کنم . [ صبوحی : شراب بامدادی / زدن : نوشیدن ] معنی بیت دوم  ۲_ هر کسی در دنیا به گونه ای به شادمانی سرگرم است ، ولی ای زیبا روی پری چهره ، اندوه عشق تو برای ما کافی است . [ پری چهره : زیبا رو / تمام : بس /تضاد : خرمی ، غم / استعارهء مصرحه : ماه ( معشوق زیبا روی ) /تشبیه : پری چهره /ایهام تناسب : بین "تمام " که در معنای غیر منظورش ، یعنی " بدر " با " ماه " تناسب دارد .] معنی بیت سوم  ۳_ بر خیز تا برویم و در سایه ء سروی بنشینیم .آری ، هر جا که تو بنشینی ، سرو با همه ء راست قامتی باید کمر به خدمت تو بندد و در پیش تو به پای ایستد . [ قیام : به خدمت ایستادن / تشبیه مضمر و تفضیلی : تشبیه معشوق به سرو و برتری او به سرو / تضاد : بر خیز و قیام با بنشین .] معنی بیت چهارم ۴_ خم گیسوانت چونان دامی دل اهل نظر را صید می کند و خال کنار بنا گوشت چونان دانه ای برای فریب دل در زیر این دام نهاده شده است . [ صاحب نظران : روشن دلان و آگاهان / خم : پیچ و تاب / بنا گوش : نرمه و پس گوش / مگر : قید تاکید است ، همانا ، یقینا / تشبیه : خم گیسو به دام وخال و دانه ء دام ]   معنی بیت پنجم  ۵_ اگر محبوبی چون تو در چنین جای مناسبی و در این لحظه ء خوش شراب نوشم ، آن می حرام نه، بلکه مثل شراب بهشتی حلال است . [ خمر بهشتی : شراب طهور بهشتی ] معنی بیت ششم  ۶_ به مامور احتساب بگویید که مبادا سنگ در مجلس ما بیندازی ، زیرا در این مجلس جام های شکننده وجود دارد . جام شکنی مکن و محفل ما را بر هم مزن ! [ محتسب : اسم فاعل احتساب ، نهی کننده از امور ممنوع در شرع ، ماموری که کار او نظارت در اجرای احکام دین بود./زنهار : شبه جمله است ، بدان و آگاه باش / کنایه : سنگ انداختن ،آزار رساندن مزاحم شدن / تضاد : سنگ ،جام ] معنی بیت هفتم  ۷_ غیرت و رشک به من اجازه نمی دهد تا کُشنده ء خویش را معرفی کنم ، زیرا در آن صورت ، مردم نام معشوق مرا خواهند دانست . [ غیرت : رشک و حسد / جناس تام : که ( حرف ربط ) که ( ضمیر پرسشی ) ] معنی بیت هشتم  ۸_ دریغا که در این آتش پنهان سوختیم !اما کسی که خام است و آتشی در درون ندارد ، از سوز دل ما آگاه نیست . [ سوز نهانی : سوز و گداز دل / تضاد : پختن ، خام / تناسب : پختن ، سوز ، آتش / کنایه : پختن ، با تجربه شدن /آتش : غم و اندوه عشق /خام : بی تجربه و نا آزموده ]  معنی بیت نهم  ۹ _ ای سعدی ، اندوه به خود راه مده ، زیرا اگر دوست ترا بپذیرد ،حتی در دهان نهنگ هم به آرزوی خویش خواهی رسید . [ اندیشه بردن : ترسیدن ، بیمناک شدن / کام : (اول ) : دهان ،( دوم ) : مراد و آرزو / نظر : نگاه ، مقابل / جناس تام ( دهان ) ، کام ( آرزو ) ] منبع : شرح غزلهای سعدی  دکتر محمدرضا برزگر خالقی  دکتر تورج عقدایی  سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی  شاد و تندرست باشید .
user_image
تابش
۱۴۰۲/۰۳/۲۸ - ۱۳:۴۸:۰۲
هر چند  این پیام نوعی ساختار شکنی در وزن شعر فارسی است ولی خوبست بدانید وزن این شعر این است فع مغتعلن مفتعلن مفتعلن فع دو - دو سی سی دو - دو سی سی دو - دو سی سی دو - دو