سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۸۸

۱

با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست

صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست

۲

گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار

یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست

۳

خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر

آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست

۴

شاهدش دیدار و گفتن فتنه‌اش ابرو و چشم

نادرش بالا و رفتن دلپذیرش طبع و خوست

۵

تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم

از که می‌پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست

۶

عیب پیراهن دریدن می‌کنندم دوستان

بی‌وفا یارم که پیراهن همی‌درّم نه پوست

۷

خاک سبزآرنگ و باد گل‌فشان و آب خوش

ابر مرواریدباران و هوای مشک‌بوست

۸

تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر

مدعی در گفت‌وگوی و عاشق اندر جست‌وجوست

۹

هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار

کان چنان شوریده‌سر پایش به گنجی در فروست

۱۰

چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن

عاشقی و نیک‌نامی سعدیا سنگ و سبوست

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 660
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 467
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 527
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
پری ساتکنی عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
فاطمه زندی :
مریم فقیهی کیا :

نظرات

user_image
حسین ادهمی
۱۳۹۹/۰۲/۱۲ - ۱۰:۴۳:۰۷
در خصوص بیت ششمبه نظر بنده باید «یارم» را «می‌توانم» معنا کنیم و به این شکل بخوانیم:بی وفا، یارم که پیراهن همی درم، نه پوستخطاب به معشوق می‌گوید: ای بی وفا، من توان این را دارم پیراهن خود را پاره کنم. پوست را که نمیتوانم.
user_image
بابک چندم
۱۳۹۹/۰۲/۱۲ - ۱۶:۳۸:۴۴
دوست گرامی ادهمی،بی وفا یارم -> یاری بی وفایم ( بی وفا ام)"یاری بی وفایم اگر که فقط پیراهنم را بدرم و نه پوستم را"...در مصرع پیشین "می کنند دوستان" نشان از جمع است، و در این مصرع "بی وفا" نشان از مفرد شخص...برای خوانش شما در مصرع پیشین در کنار "بی وفا" باید که می آورد : "می کندم دوست "... یا آنکه برای "می کنندم دوستان" در این مصراع می آورد " بی وفایان"...
user_image
بهرام
۱۳۹۹/۰۶/۰۶ - ۱۱:۰۶:۲۱
عجب شعر زیباییلحن محکم و نیرومندی داردمانند شعرهای ملک الشعراهرچند، سعدی نیازی ندارد مانند کسی باشد، کسان همیشه کوشیده اند که دنبال او بروند
user_image
فاطمه زندی
۱۴۰۱/۰۷/۱۱ - ۱۱:۴۹:۳۸
با خردمندیّ و خوبی پارسا و نیکخوست  صورتی هرگز ندیدم کِاین همه معنی در اوست معنی بیت اول ۱  _با وجود بهره مندی از خرد و زیبایی ، پرهیزگار و خوش خُلق نیز هست . هرگز پیکره ای که این همه معنی را یکجا در خود جمع کرده باشد ندیده ام . [ خوبی = زیبایی / معنی = حقیقت/ تضاد : صورت ، معنی  ] گر خیالِ یاری اندیشد ، باری ، چون تو یار  یا هوای دوستی ورزند ، باری ، چون تو دوست معنی بیت دوم  ۲  _ اگر کسی به یاری بیندیشد و یا هوای دوستی در سر داشته باشد ، یار و دوستی مهربان تر از تو نخواهد داشت . [ خیال = تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد ، تصویر معشوق / باری = به هر حال ، خلاصه / هوا = میل و آرزو ، عشق ] خاکِ پایش بوسه خواهم داد ، آبم گو ببر آبروی مهربانان پیش معشوق آبِ جوست معنی بیت سوم  ۳ _بر خاک گذرگاه او بوسه می زنم . بگذار آبرویم را ببرد . آری ، آبروی مهرورزان در نزد معشوق همانند ، آب جوی بی قدر است . [ مهربانان = مهرورزان ، عاشقان/ تضاد : خاک ، آب /جناس تام : آب ( آبرو ) ، آب ( مایع معروف ) ] شاهدش دیدار و گفتن ، فتنه اش ابرو و چشم  نادرش بالا و رفتن ، دلپذیرش طبع و خوست معنی بیت چهارم  ۴ _ چهره و سخن گفتن او زیبا ، ابرو و چشمانش برآشوبندۀ دل هاست . قامت و راه رفتنش کم نظیر و طبع و خوی او دلپذیر است . [ شاهد = زیبا / دیدار = چهره / فتنه = آشوب و غوغا / نادر = گران بها و کمیاب / بالا = قد و قامت ] تا به خود باز آیم آنگه وصف دیدارش کنم  از که می پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست ؟  معنی بیت پنجم ۵  _به محض اینکه به هوش آیم ، چهره و جمالش را توصیف خواهم کرد . امّا اکنون از من ، که در میدان مثل گوی بی قرار سرگردانم ، وصف دیدار او مپرس . [ تا = زمانی که / به خود بازآمدن = به هوش آمدن ، آرام و قرار یافتن / دیدار = چهره و صورت / گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / سرگردان چو گوی بودن = کنایه از آواره و پریشان بودن است /تناسب : گوی و میدان / تشبیه : او ( عاشق ) به گوی مانند شده است ] عیب پیراهن دریدن می کنندم دوستان بی وفایارم که پیراهن همی درّم ، نه پوست معنی بیت ششم  ۶ _ دوستانم پیراهن دریدن مرا عیب می شمارند و بر من خرده می گیرند ، امّا من یار بی وفایی هستم که در این شرایط به جای دریدن پوست ، پیراهن خویش را پاره می کنم . [آرایه ء تکرار : دریدن / جناس لاحق : دوست ، پوست / جناس اشتقاق : دریدن ، می درم ] خاکِ سبزآرنگ و بادِ گل فشان و آبِ خوش  ابر مرواریدباران و هوای مُشک بوست معنی بیت هفتم  ۷ _خاک سبزینه پوش گشته و باد گل نثار می کند و آب گواراست . از ابر قطعات مرواریدگون باران فرو می چکد و هوا سرشار از بوی مشک گشته است . [ سبزآرنگ = سبز رنگ = / مشک بو = معطّر و خوشبو/تضاد : خاک ، باد ، آب / استعاره ء مصرحه : مروارید ( قطره های باران )/ ایهام تناسب : بین " باران " در معنای غیر منظورش با " ابر " ] تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر  مدّعی در گفتگوی و عاشق اندر جستجوست معنی بیت هشتم  ۸ _ صوفی اسیر هوس بازی و مدّعی در حال لاف زنی است ، ولی عاشق حقیقی در حالی که تیر بر سرش می بارد ، در جستجوی معشوق است . [ نظر = نگاه ، نگریستن / مدّعی = ادعا کننده و لاف زن و کسی که دعوی هنر و عشق کند ولی کم مایه و دروغگوست / گفتگو = مشاجره و جنجال ] _ صوفی = پیرو طریقت تصوّف ، در معنی این کلمه و چگونگی انتساب و اشتقاق آن ، اقوال ، مختلف ، و عقاید ، متفاوت است . عده ای آن را از صفا و عده ای از صوف ( = پشم ) به مناسبت پشمینه پوشی و عده ای سوفیای یونانی به معنی حکمت و عده ای از صفه و اصحاب صفه می دانند . ( فرهنگ اشعار حافظ ) هر که را کنج اختیار آمد ، تو دست از وی بدار  کانچنان شوریده سر پایش به گنجی در فروست معنی بیت نهم  ۹ _ دست از سر کسی که در پی عشق ورزی گوشۀ انزوا برگزیده است بردار ، زیرا چنین عاشق شیفته ای پایش به گنجی فرو رفته که دیگر دست از آن برنمی دارد . [ اختیار آمدن = انتخاب کردن و برگزیدن / دست از چیزی برداشتن = کنایه از چشم پوشی کردن ، رها کردن / شوریده سر = کنایه از عاشق شیدا و بی قرار/تناسب : دست ، سر ، پا  ] چشم اگر با دوست داری ، گوش با دشمن مکن  عاشقی و نیکنامی سعدیا سنگ و سبوست معنی بیت دهم  ۱۰ _  ای سعدی ، اگر مشتاق تماشای دوست هستی ، به یاوه سرایی های دشمنان گوش فرامده . زیرا عاشق بودن و نیکنام ماندن همان قدر محال است که سالم ماندن سبو در برابر سنگ . [ سبو = کوزۀ سفالی دسته دار که در آن شراب می ریزند / سنگ و سبو = کنایه از ناپایداری و ناسازگاری ، تعبیری از آنکه دو مخالف برابر یکدیگر قرار گیرند ] منبع : شرح غزلهای سعدی  دکتر محمدرضا برزگر خالقی  دکتر تورج عقدایی  سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی  شاد و تندرست باشید .
user_image
سیدمسعود
۱۴۰۱/۰۹/۰۶ - ۰۰:۲۰:۴۳
باسلام.خدمت دوستان درجواب جناب ادهمی فکر کنم معنی اینگونه شایسته تر باشدکه: من یار بی وفایی هستم که به جای پوست بدن خود پیراهنم را  پاره می‌کنم.