سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۹۱

۱

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

که زنده ابدست آدمی که کشته اوست

۲

شراب خورده معنی چو در سماع آید

چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست

۳

هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد

به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست

۴

حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر

که قطره قطره باران چو با هم آمد جوست

۵

نمی‌رود که کمندش همی‌برد مشتاق

چه جای پند نصیحت‌کنان بیهده‌گوست

۶

چو در میانه خاک اوفتاده‌ای بینی

از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست

۷

چرا و چون نرسد بندگان مخلص را

رواست گر همه بد می‌کنی بکن که نکوست

۸

کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر

کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست

۹

بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم

که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست

۱۰

هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را

به دوستی که نگوید به جز حکایت دوست

۱۱

به آب دیده خونین نبشته قصه عشق

نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 661
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 480
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 537
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
پری ساتکنی عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
فاطمه زندی :
مریم فقیهی کیا :

نظرات

user_image
مجتبی
۱۳۹۴/۱۰/۱۵ - ۱۳:۲۳:۴۲
به نظر حقیر در بیت چهارم مصرع دوم به جای «چون» باید «چو» باشد تا وزن درست شود.
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
۷
۱۳۹۵/۰۵/۱۲ - ۱۱:۵۰:۰۵
بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدمکه دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوستعقلم چه پندها داد که دل به ناز و کرشمه زیبارویان مده که یکی سنگ و دیگری سبوست که آن را میشکندهزار دشمن اگر بر سرند سعدی رابه دوستی که نگوید به جز حکایت دوستاما به جان دلبرم اگر هزار دشمن بر سرم خراب شوند سعدی تنها و تنها از عشق او سخن گویدبه آب دیده خونین نبشته قصه عشقنظر به صفحه اول مکن که تو بر توستداستان عشق و عاشقی پر است از چشمان خونبار تنها به برگ نخست آن نگاه نکن که این داستانی است پیچیده و درهم تنیده
user_image
نادر..
۱۳۹۵/۱۱/۲۸ - ۰۸:۰۹:۳۸
و نیز در غزلی دیگر به زیبایی فرموده است:سفر دراز نباشد به پای طالب دوستکه خار دشت محبت، گل است و ریحان است ..
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۱۱/۲۸ - ۱۳:۱۶:۰۹
هزار دشمن اگر بر سرند سعدی رابه دوستی که نگوید به جز حکایت دوستبه حرمت دوستی سوگند یاد می کند که جز سخن دوست بر زبان سعدی جاری نیست .
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۱۱/۲۸ - ۱۳:۱۹:۴۱
نظر به صفحه اول مکن که تو بر توستدرین ماناست :که عشق آسان نمود اوّل ، ولی افتاد مشکل ها
user_image
محمد قنبری مرداسی
۱۳۹۵/۱۲/۰۱ - ۰۵:۲۷:۲۷
مصرع " چه جای پند نصیحت کنان بیهده گوست " را مطابقت بفرمائید با این مصرع از حافظ " چه جای کِلکِ بریده زبان بیهده گوست " .
user_image
سپیده
۱۳۹۷/۰۵/۳۱ - ۰۵:۱۳:۲۶
برای پیدا کردن مفاهیم ابیات باید چه کار کرد؟ ممنون میشم راهنمایی کنید
user_image
الهام ملک محمدی
۱۳۹۷/۰۸/۱۷ - ۰۶:۱۸:۳۰
درود سپیده بانوراه درک کردن مفهوم شعر تنها اینست که از فکر کردن فرار نکنید ...در عین حال که فکر کردن سخت ترین کار دنیاست!و یه فرهنگ لغت هم خیلی کمک می کنهکلمه ای هم که چند مفهوم داره رو با توجه به کل بیت میشه مفهوم اصلی رو برداشت کردچاشنی عشق هم این دست پخت فکر رو مطبوع روح خواهد کردپایدار باشید
user_image
الناز
۱۳۹۸/۰۱/۱۸ - ۲۳:۰۲:۱۴
بیت سوم کاملا غلط خوانده میشه.به ترک خویش بگوید با ضمه بر روی ت بایستی خوانده بشه و همینطور عربده جو، صفتی هست برای خصم.معنای بیت این هست که هر کسی که منظور نظر سعدی را ببینه، به یار ترک تبار خودش( علیرغم اشتهار دلبران ترک به زیبایی) خواهد گفت که تو خصمی عربده جو بیش نیستی در مقابل یار سعدی.
user_image
۷
۱۳۹۸/۰۱/۱۹ - ۰۳:۳۳:۱۵
هر آن که با رخ منظور ما نظر داردبه ترک خویش بگوید که خصم عربده جوستکسی که برای دلبر ما تیز کند باید دست از جان بشوید زیرا که دلبری خونریز است.خصم:دشمن(دلبر ستیزه جو)به ترک خویش بگوید:خویش را ترک بگوید،دست از جان بشوید.نمونه:جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشتیا به ترک دل بگو یا چشم با روزن مکن... خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتننبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن...بسم از قبول عامی و صلاح نیکنامیچو به ترک سر بگفتم چه غم از کلاه دارم...سهل باشد به ترک جان گفتنترک جانان نمی‌توان گفتنهر چه زان تلخ‌تر بخواهی گفتشکرین است از آن دهان گفتن...دلی دو دوست نگیرد دو مهر دل نپذیرداگر موافق اویی به ترک خویش بگویی
user_image
۷
۱۳۹۸/۰۱/۱۹ - ۰۴:۰۹:۴۷
ای که از کوچه معشوقه ما میگذریبار دیگر مگذر گر که شوی بی پدری
user_image
الناز
۱۳۹۸/۰۱/۱۹ - ۰۶:۱۸:۰۲
سرکار خانم یا جناب آقای 7از کجا می فرمایید که منظور از خصم در بیت سوم، همان دلبر هست که منظور نظر سعدیست؟
user_image
محسن،۲
۱۳۹۸/۰۱/۱۹ - ۱۳:۵۵:۴۸
هر آن که با رخ منظور ما نظر داردبه ترک خویش بگوید که خصم عربده جوستمی گوید : هرکس به نگار حافظ نظر دارد بداند که باید دست از جان بشوید که حافظ دشمن اوست و انتقام گیراست عربده جو = حریف طلب ، ستیزه جو
user_image
محسن،۲
۱۳۹۸/۰۱/۱۹ - ۱۴:۰۰:۱۲
ای که از کوچه معشوقه ما میگذریبر حدر باش که سر می شکند دیوارشای که از کوچه معشوقه ما میگذریبار دیگر مگذر گر گذری بی پدرییا ای که از کوچه معشوقه ما میگذریما هم از کوچه ی معشوقه ی تو می گذریم
user_image
۸
۱۳۹۹/۰۱/۲۶ - ۲۰:۳۷:۳۳
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری!بی زحمت این نامه را از لای در بنداز تو!!
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۰۹/۲۶ - ۱۱:۲۷:۵۹
تا در بیت  حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر................که قطره قطره باران چو با هم آمد جوست  معنی مبادا می‌دهم و فعل تحذیری است. یعنی «مبادا آب چشم فقیر را ناچیز بشماری.»
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۰۹/۲۶ - ۱۱:۲۹:۴۷
چو در میانه خاک اوفتاده‌ای بینی.......... از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست    در مصراع دوم این بیت، «است» به قرینه لفظی حذف شده است و در واقع چنین است: از آن بپرس که چوگان است، از او مپرس که گوست 
user_image
فاطمه زندی
۱۴۰۱/۰۶/۲۳ - ۱۵:۱۶:۵۶
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) ١. پارادوکس:کشته او، زنده ابد است. معنی :سفر برای پای کسی که دوست را خواستار است، طولانی نیست، زیرا انسانی که در راه او کشته شود، زنده جاوید است.  ٢.معنی:حقیقت، معرفت /سماع:نغمه و آواز ٧١/٣ کنایه :پوست بر خود دریدن(رنج فراوان بردن)  معنی :آن کس که شراب حقیقت و معرفت نوشیده باشد، وقتی که به پای کوبی بر خیزد، از شوق، جامه نه، بلکه پوست بر تن خویش خواهد درید.  ٣.منظور:مقصود ومراد/نظر داشتن: توجه داشتن/عربده جو:ستیزه جو.  جناس اشتقاق :منظور، نظر/مجاز :منظور (معشوق).  معنی :هر کس به چهره محبوب مورد نظر ما توجهی داشته باشد، باید خویش را فدا سازد، زیرا او چونان دشمنی ستیزه کار و تندخوست.  ٤.تا: زنهار و آگاه باش/ با هم آمدن: جمعِ شدن.  جناس لاحق: حقیر، فقیر/ تلمیح: اشاره است به ضرب المثل ((قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود))  معنی: مبادا به اشک چشم درویش بی توجّه بمانی و آن را به چیزی نشماری، از آن روی که قطرات اشک او وقتی به هم پیوست جوی می شود.   ٥.مشتاق: شیفته و عاشق / که: بلکه. معنی : مشتاق دوست، خود نمی رود، بلکه کمند عشق او را می برد و دیگر جایی برای اندرزهای نصیحت کنندگان یاوه سرای باقی نمی ماند.  ٦. چوگان و گوی: ١٧/١. کنایه: بر خاک افتاده(عاشقِ زار و ناتوان). معنی : وقتی در میان راه افتاده ای را دیدی، از معشوق که مثل چوگان ضربه زده است  بپرس که این افتاده کیست، نه از افتاده که همانند گوی ضربه خورده و حیران است.  ٧. چرا و چون: بحث و گفتگو، مناقشه و چگونگی / مخلص: خالص و بی ریا.  تضاد: بد، نیکو/ جناس اشتقاق : بکن، می کنی.  معنی : چون و چرا کردن و دلیل خواستن، حق بندگان مخلص نیست، اگر تو یکسره با ما بد رفتاری کنی نیکوست، همان کن که خواهی.  ٨. سرو سهی: ١٣/١٤ / قدر: ارزش واعتبار / غالیه: ٨٩/٦. تشبیه تفضیلی : برتری قامت و خاک پای معشوق بر سرو و غالیه / ایهام تبادر: راست (مرکب از ((را+است)) راست در معنی مستقیم را به ذهن متبادر می کند.  معنی: کدام سرو راست قامت با بودن راستی قامت تو قدر و منزلتی دارد؟ و کدام غالیه در برابر خاک خوشبوی کوی تو می‌تواند ادّعای خوشبویی کند؟  ٩.خداوند عقل: صاحب عقل، دانا /غمزه: ناز و عشوه، اشاره به چشم و ابرو/ خوبان: جمعِ خوب، زیبارویان.  کنایه: دل دادن(عاشق و شیفته شدن)، سنگ و سبو: (تعبیر از آنکه دو مخالف برابر یکدیگر قرار گیرند، پایداری و فنا پذیری) / تشبیه مرکّب:دل به غمزه خوبان دادن به سنگ و سبو مانند شده است / تضادّ معنوی: سنگ و سبو.  معنی : آن که خرد و عقلی داشت، مرا بسیار نصیحت کرد که دل به کرشمه و ناز خوبان دادن، همانند قرار دادن کوزه است در برابر سنگ. (اما دریغا که به نصایح او گوش فرا ندادم!)  ١٠- به دوستی: قسم به دوستی/ دوست:معشوق و محبوب.  تضاد: دشمن، دوست/ جناس زاید:دوستی، دوست/ ایهام :بر سر ١-افزون و بیشتر ٢-بر سر و روی.  معنی : اگر بیش از هزار دشمن بر سر سعدی گرد آیند، به دوستی سوگند که او جز حدیث دوست چیزی نخواهد گفت.  ١١- تو بر تو: لا به لا، به دنبال هم، فراوان و بسیار.  تناسب: نوشتن، صفحه.  معنی: داستان عشق با اشک خونین نوشته شده است. فقط به صفحه ی اوّل و آغاز عاشقی منگر، همه ی آن را مطالعه کن تا دریایی که حکایت عشق لایه به لایه است و زیر هر لایه سوز و گدازی دیگر وجود دارد.  منبع : شرح غزلهای سعدی  دکتر محمدرضا برزگر خالقی  دکتر تورج عقدایی  سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی  شاد و تندرست باشید .
user_image
سامان سامانی
۱۴۰۳/۰۴/۲۵ - ۰۷:۱۶:۴۶
معنای بیت ششم در پیوند و اتحاد با بیت پنجم است. یعنی گوی که اختیاری ندارد و هر جا چوگان او را براند میرود و از او نباید پرسید که حال و روزت چرا چنین است و از چوگان باید پرسید که او میراند. اما چوگان استعاره از زلف معشوق است نه خود معشوق و نکته بیت همین است. جای دیگر سعدی فرموده است: عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست