
سعدی
غزل شمارهٔ ۹۲
۱
کس به چشمم در نمیآید که گویم مثل اوست
خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست
۲
هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست
۳
جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع
اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست
۴
بندهام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر
هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست
۵
عقل باری خسروی میکرد بر ملک وجود
باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست
۶
عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی
زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست
۷
سعدیا چندان که خواهی گفت وصف روی یار
حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست
تصاویر و صوت



نظرات
مهران
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
دانیال
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
احمدرضا
کمند
ما را همه شب نمی برد خواب
Jafar Jafarzadeh
فاطمه زندی