
سعدی
غزل شمارهٔ ۹۴
۱
خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست
طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست
۲
آن قامتست نی به حقیقت قیامتست
زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست
۳
بر مرگ دل خوشست در این واقعه مرا
کآب حیات در لب یاقوت فام اوست
۴
بوی بهار میدمدم یا نسیم صبح
باد بهشت میگذرد یا پیام اوست
۵
دل عشوه میفروخت که من مرغ زیرکم
اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست
۶
بیچاره ماندهام همه روزی به دام او
و اینک فتادهام به غریبی که کام اوست
۷
هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا خود غلام کیست که سعدی غلام اوست
تصاویر و صوت


نظرات
همایون ویسی شیخ رباط
محمد حسن ارجمندی
فاطمه زندی
خلوت