
سعدی
قطعه شمارهٔ ۱۹
۱
گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش
کای رشک آفتاب جمال منیر تو
۲
شهری بر آتش غم هجران بسوختی
اول منم به قید محبت اسیر تو
۳
انعام کن به گوشهٔ چشم ارادتی
تا بندهٔ تو باشم و منت پذیر تو
۴
صاحبدلی به تربیتم گفت زینهار
غوغا مکن که دوست ندارد نفیر تو
۵
شاهد منجمست چه حاجت به شرح حال
در وی نگاه کن که بداند ضمیر تو
تصاویر و صوت

نظرات
کلامجو آریا