
سعدی
شمارهٔ ۲
۱
میندانم چه کنم چاره من این دستان را
تا به دست آورم آن دلبر پردستان را
۲
او به شمشیر جفا خون دلم میریزد
تا به خون دل من رنگ کند دستان را
۳
من بیچاره تهیدستم از آن میترسم
که وصالش ندهد دست تهیدستان را
۴
دامن وصلش اگر من به کف آرم روزی
ندهم تا به قیامت دگر از دست آن را
۵
در صفاتش نرسد گرچه بسی شرح دهد
طوطی طبع من آن بلبل پردستان را
۶
هوس اوست دلم را چه توان گفت اگر
دست بر سرو بلندش نرسد پستان را؟
۷
نرگس مست وی آزار دلم میطلبد
آنکه در عربده میآورد او مستان را
۸
گر ببینم رخ خوبش نکنم میل به باغ
زانکه چون عارض او نیست گلی بستان را
۹
هر که دیدست نگارین من اندر همه عمر
به تماشا نرود هیچ نگارستان را
۱۰
نیست بر سعدی از این واقعه و نیست عجب
گر غم فرقت او نیست کند هستان را
تصاویر و صوت

نظرات
مجتبی
رسته
mohmd khvajvi
کامران تندر
hasan soltani
hasan soltani