
سعدی
شمارهٔ ۲۲
۱
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بیتو
به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بیتو
۲
ره صبر چون گزینم، من دل به باد داده
که به هیچ وجه جانم، نکند قرار بیتو
۳
صنما به خاک پایت، که به کنج بیت احزان
به ضرورتم نشیند، نه به اختیار بیتو
۴
اگرم به سوی دوزخ، ببرند باز خوش خوش
بروم ولی به جنت، نکنم گذار بیتو
۵
سر باغ و بوستانم، به چه دل بود نگارا
که به چشم من جهان شد، همه زرنگار بیتو
۶
نفسی به بوی وصلت، زدنم بهست جانا
که چنین بماند عمری، من دلفگار بیتو
۷
تو گمان مبر که سعدی، به تو برگزید یاری
به سرت که نیست او را، سر هیچ یار بیتو
نظرات
لیلا
لیلا اسدی
محمد حسینی
محسن