
سعدی
شمارهٔ ۲۴
۱
چنان خوب رویی بدان دلربایی
دریغت نیاید به هر کس نمایی
۲
مرا مصلحت نیست لیکن همان به
که در پرده باشی و بیرون نیایی
۳
وفا را به عهد تو دشمن گرفتم
چو دیدم مرا فتنه تو بیوفایی
۴
چنین دور از خویش و بیگانه گشتم
که افتاد با تو مرا آشنایی
۵
اگر نه امید وصال تو بودی
ز دیده برون کردمی روشنایی
۶
نیاید تو را هیچ غم بیدل من
کسی دید خود عید بیروستایی
۷
من و غم ازین پس که دور از رخ تو
چه باشد اگر یک شبی پیشم آیی؟
نظرات
مژده