سعدی

سعدی

رباعی شمارهٔ ۱۰۵

۱

هر گه که نظر بر گل رویت فکنم

خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم

۲

ور بی‌تو میان ارغوان و سمنم

بنشینم و چون بنفشه سر برنکنم

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1005

نظرات

user_image
۷
۱۳۹۵/۱۱/۱۵ - ۰۳:۴۷:۳۲
بس زیباگل در مصرع نخست گل سرخدهخدا:نرگس ار واژه یونانی نرکسیسنرکیس(پهلوی)گلی سفید، کوچک، و خوش‌بو با کاسه‌ای در وسط و برگ‌های سبز و درازنرگس در مصرع دوم،نرگس مسکین هست که همه گلهای آن سفید است و اینجا یعنی چشم سفیدیبنفشه=ونفشک،ونوش،ویولتگل بهاری به رنگ کبود چون روی به زیر دارد نشان شرمندگی است.تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدارسعدیبنفشه وار نشستن چه سود سر در پیش دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست سعدیمن چون بنفشه بر سر زانونهاده سرزانو بنفشه رنگ تر از لب هزار بارخاقانی
user_image
پریشان روزگار
۱۳۹۵/۱۱/۱۵ - ۰۸:۰۷:۳۶
جناب 7چه میفرمایید اگر نرکسیس یونانی را گرفته از نرگس فارسی بدانیم و ویولت را از بنفشه؟ سر در گریبانی بنفشه گویا هم نشان سوگواری است.
user_image
۷
۱۳۹۵/۱۱/۱۵ - ۱۰:۵۱:۳۵
من هم گمانم بر این بود که از فارسی به یونانی رفته ولی دهخدا بر این است که نرگس فارسی ریشه در نرکسیس یونانی دارد.درباره ویولت هم نمیدانم و کار یک سخنور ریشه شناس است که شناسایی کند.
user_image
۷
۱۳۹۵/۱۱/۱۵ - ۱۱:۰۳:۱۳
همه چیز درباره بنفشه:پیوند به وبگاه بیرونیپیوند به وبگاه بیرونیبا اینکه نماد شرم هست ولی بیشتر انگار لات سبیل کلفت هست یا شیر دریایی.یک کارتونی بود به نام تنسی تاکسیدو و چاملی که این بنفشه بی شباهت به چاملی نیست.هاها
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۱۱/۱۵ - ۱۱:۲۶:۵۷
دوستان،محل اولیه رویش نرگس را ندانم که کجا بوده، (دکتر ترابی گرامی که قدمشان خوش باد متخصص در این رشته اند وگر راهنمایی بفرمایند سپاسی بیکران نثارشان خواهد بود)ویکی پیدیا نیز گوید که اگرچه که این مبدا ناشناخته است ولی آیبریا یا اسپانیا از اولین سرزمینهایی است که این گیاه در آنجا روییده و باور بر آنکه نمونه های آسیایی یا narcissus orientalia به قاره ما از اروپا معرفی شده...در مورد نام که از کجا آمده نیز گویا شکی است که شاید مبدا آن افسانه ای یونانی باشد پیرامون جوانی nārkissos )narcissus) نام در افسانه های یونانی که عکس خود را در آب دید و چنان ناخودآگاه عاشق و شیفته خود گشت که سپس خود را کشت...واژگانی چون مخدر (narcotic) و خود شیفته (narcissist) از لاتین آمده اند که از یونانی گرفته شده...باری،نامهایی با منشاء تماماً ایرانی داریم که هلنیک شده و رنگ و روی یونانی گرفته اند، مانند:اُرُدِس (Orodes) که در ایران به اُرُد (نام برخی شاهان اشکانی) تبدیل شده، و اُردیبهشت نمونه ایی از آنست. چرخش این واژه در ایران بدینگونه بوده:اُرد از آرتٓه (arta) آمده که خود از آرتا (Ārta) برخاسته و ریشه آن احتمالاً از rta که در اوستا اَشَه (aśa) آمده و گمانی که ممکن است این "ش" را اوستا زبانان "رِت" تلفظ می کرده اند...و اردیبِهِشت که بوده آرتٓه وٓهیشت بر آمده از آرتا وٓهیشتا و....و یا بٓغداتیس بر آمده از بٓغا داتٓه خود آمده از باگا داتا (نامی بسیار کهن و بسیاری بعدها نام یکی از پادشاهان پِرسیس در جنوب غربی ایران پس از سلوکیان) به معنای بغا یا باگا (خدا، پایدار و ابدی که بقا در فارسی از آن آید) و داتا (دادٓه ). یعنی خداداد..جالب نیست که بغداد نام پایتخت تازه تاسیس خلفای عرب/اسلامی واژه ای کهن از زبان و فرهنگ و ادیان ایرانیست؟در باره انار چه می پندارید؟ گو اینکه سرزمین اصلی رویش آنرا ایران زمین دانسته اند، آیا خود واژه ربطی به انیرانی دارد؟
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۱۱/۱۵ - ۱۱:۳۲:۴۲
در زمان خلاصی از حبس آنچه را که آ تایپ کردم لطفاً اَ a بخوانید به غیر از آ ā در آرتا.
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۱/۲۱ - ۱۶:۱۸:۳۸
گرامی بابکی دیگر شرمنده می فرمایید، من هنوز از جامه دانشجویی بدر نیامده از آموختن نیاسوده ام دلم اما برای دریاچه نرگس ( تشت و نه طشت و طشک ) و جزیره نرگس ( اگر از آسیب سدبندان جان بدر برده باشند)در شمال بختگان در غرب نیریزتنگ می شود همان گونه که دلتنگ دشت زنبک ( زنبق) در ریگ قهستان و دشت ریواس در شهر بابک ام ( بابک یکم!) باری نرگس در پهلوی به تفاوت نرگس و نرگیس آمده است. نرکیسوس یونانی گویا ریشه در زبان آژه ای ها داشته است که در جنوب و باختر ترکیه امروز می زیسته اند ( یکی از سه گروه مردم یونانستان، شاید هم آنان که فریدون پسر مهتر را بر شان پادشا کرد؟) ازین رو دور نمی نماید که ریشه ایرانی ذاسته باشد.ارتباط نارکیسوس با ' نارک " و کهن تر " نرک " به مانای کرخ، مخدر، مورد گفتگوست نرگس تک لپه ای هم خانواده با زنبک و سوسن الکالوییدهایی از برای تخدیر ندارد ، مگر که خواجه بوعلی بوی سوسن سپید را در جایی یافته است که تنها دانشمندی چون او می توانسته است و سر انجام واژه ای که غربیان ،( افزون بر آنچه بابک آورده و...،)،از ما گرفته بسیار به آن عمل میکنند واژه " ربودن " است ! روبار rubare و ببخشایید که پر گفتم بی که گزیده
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۱/۲۱ - ۱۷:۳۷:۲۳
پی نوشت، همزه " انار " به گمان همانند همزه های اشتر ، اشکم و اشکستن باشد.( آنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم وآنکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست) و گواهانی چند : " ناردانه " ناردان " ، " نارنجک " و سخن استاد سخن:جماعتی که ندانند حظ روحانیتفاوتی که میان دواب و انسان استگمان برند که در باغ عشق سعدی را نظر به سیب زنخدان و " نار " پستان است و با پوزش
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۱۲/۰۱ - ۱۱:۱۶:۰۴
دکتر ترابی گرامی،خوش باز گشتید و تو گویی با خود گلستانی به ارمغان آوردید...نام شهر بابک به گمانم به عهد ساسانی رسد و پاپک پدر ساسان و نیای اردشیر، و اگر حافظه خطا نکند یک سرو چهار-پنج هزار ساله را نیز در خود دارد؟باری،نار به معنای آتشین، دوزخ، دوزخین نیز آمده و در زبان کَشمیریان برابر حرارت... و چون انار را می شکافیم دانه های قرمز گواهی از آتشین بودن را دهند.اگر گمان من اشتباه نباشد این واژه بسیار کهن است و ایرانی/آریایی و شاید هم این طوایف تازه سرازیر شده به این سرزمینها آنرا از ساکنین کهنتر گرفته.... و اَ (a) در ابتدای آن همانی است که مرتا(ی) اوستا و مریتا در ودا (Mrta,Mrita,مرگ) را مخالف می سازد به امرتا و امریتا (Amrta,Amrita, بی مرگ، جاودان) و همتایانش در انگلیسی un در لاتین i یونانی an...آنچنانکه immortal لاتین نیز بر همان اساس شکل گرفته... و ارثی که هر کدام از نیای مشترک گرفته اند، اوستا و ودا چند سده پیشتر از جدایی نیاکانشان ...و این دیگران هزاره و یا دو هزاره ای پیشتر از آن و از نیایی کهنتر..حاصل آنکه بار معنایی می شود ضد حرارت، ضد گرما، مخالف آتشین... و اشاره به طبع خنک و سردی این میوه...این اَ کهن در زبانهای میانی ایران گاه تبدیل شده به "ان " مانای همان انیران و انیرانی...حال چرا تلفظ آ (ā) کهنتر از اَ ( a) در برخی از واژگان است را انشا... در فرصتی دیگر عرض خواهم کرد.سرتان شاد
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۰۳ - ۱۸:۲۱:۵۴
دوست نادیده بابک گرامی سپاس و درود فراوان، از تیز بینی و مو شکافی سرکار در یافتن ریشه واژگان، بهره ها برده به گفته دانشی مرد کم پیدا دکتر کیخا " خرمیها " کرده ام. شهر بابک بی گمان نام از پدر اردشیر گرفته است، سروهای کهن دارد در شارسان و همسایگی ، در شرق سروی کهن که نادر افشارو خواجه قاجار در سایه اش خستگی لشگرکشی از تن به در کرده اند و در باختر در ابرکوه سروی هزاران ساله، که من خود در سایه تاریخی اش از گرد راه کفه ابرقو لختی آسوده ام.نا ر می گویند عربی است ، ار چه مانندگی آن با سرخی انارکفه پارسی بودنش را سنگین تر مینماید ( انارهای شیرین بم اما، سبز فامند سر شار از دانه های شبنم) و ای بسا چون برخی دیگر یاران چون خراج، جزیه و وزیر و.... گریزی به دشت سواران زده باز گشته باشد. تندرست و شادکام بوید0
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۰۳ - ۱۹:۰۲:۳۸
پی نوشت در شهر بابک روستایی است به نام "آذرباغ "و ویرانه آنشگاه مانندی که" آذربغ " خوانده میشود نیای اردشیر ، ساسان گویا موبد آتشکده آذر فرنبغ بوده است. شگفتا که پژوهشگران و باستان شناسان جای این آتشکده را جنوب فارس در لارستان گمانه زنی کرده اند!؟دو دیگر شناخت ریشه واژگان ریشه شناسی را آشوری عزیز " بن واژه ،بنواژ شناسی " خوانده است با بخش نخست آن هم رایم مگر که شناسی را بر نمی تابم چرا نمی گوییم شناخت، روان شناخت، زمین شناخت نبواژ شناخت من چند سال پیش در همین زمینه نامه ای به فرهنگستان نوشتم با برخی دیگر پیشنهادها و گلایه از رها کردن برخی بر ساخته های فرهنگستان اول چون شهربانی با آن با ر دوستانه و نهادن نیروی انتظامی به جای آن،
پاسخی نگرفتم و انتظار هم نداشتم اما خوشحالم که از آن پس شناخت را به جای شناسی جسته گریخته اینجا و آنجا می بینم و می خوانم ببخشایید.
user_image
مهری
۱۳۹۵/۱۲/۰۳ - ۱۹:۴۸:۱۶
جناب دکتر ترانی گرامی چندی پیش یادی از این شاگرد قدیم خود کردید درین گفتگوی شما با دوستان فرهیخته ، من نیز سرمست شدم ، { خرمی کردم }حال که صحبت از نرگس و بنفشه و ،،،، رفت به یاد دوست عزیزم ”مرسده “ چند بیتی از غزلی را که برایم مدتی پیش فرستاده بود می آورمنرگس به حیرت آمد ، با چشم پر خمارقمری ترانه خوان شد ، دروصف روی یاراز شوق کی شناسد ، سر را ز پا سمنرقص بنفشه بنگر ، وه وه چه بی قرارآلاله سرنگون شد ، چهرش به سان خوندشتی به خون کشیده ، هر روزه صد هزارافسانه خواند سرو ، در گوش گل پگاهمنزل مبارک است ، بر گیسوی نگارشاخه گلی گرفت ، دامان مهوشیزیور نشسته اکنون ، بر زلف تابداردوشم به نغمه خواند ، هاتف به گوش جان اینک بهار و عشق ، بس عیش پایداربه قول شما مانا بوید
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۰۳ - ۲۱:۴۱:۴۸
پی نوشتی دیگر ' ای بسا با برخی دیگر یاران چون خراج و جزیه و وزیر ......گریزی به دشت سواران زده ، باز گشته باشند."
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۰۹ - ۲۰:۰۹:۴۱
بابک گرامی، دوستی باریک بین که گه گاه پراکنده گویی های مرا از سر مهر می خواند می گوید:" فلانی نارنجک مصغر نارنج است و تو آنرا به نار و انار چسبانده ای؟؟" درست می گوید ، نارنجک باید نارنجی کوچک باشداما رزم افزاری که نارنجک خوانده می شود به نارنج نمی ماند ! به انار می ماند دیده ا،م و پرماسیده بی آنکه به کار برده باشم، از برون و درون چون می پکد، می ترکد به گمان نارینک ( نار+ین +ک ) بوده است ، نارنجک خوانده و نوشته شده است چنانکه " آینه + ک " آینک ،که عینک خوانده می شود و می گویند مصغر عین است و شگفتا بزرگتر از عین!! زند گیتان دراز و روزگار بکام
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۱۲/۰۹ - ۲۰:۴۵:۳۲
در تأیید حاشیه ی جناب ترابی در بسیاری زبانهای اروپایی نارنجک ، هم ریشه با انار است در زبانهای انگلیسی ،فرانسه ، سوثدی نارنجک و انار هم ریشه هستند ، نمی دانم ولی گویا در زبان اسپانیایی هم همینطور استgranatäpple , granade, pomegranateمانا بوید
user_image
نادر..
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۰۹:۱۹:۱۲
درود بر عزیزانحاشیه های جذاب و شیرین دوستان به نارنجک رسید و منِ شکمو را ناخودآگاه یاد نان خامه ای مورد علاقه ام انداخت؛ جالب است بدانید در شهر مشهد - که چند سالی در آن اقامت داشته ام- نان خامه ای را "نارنجک" نام نهاده اند..
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۱۰:۰۱:۰۷
مهناز گرامی در ایتالیایی نیز چنین است granata و همه ره بهpomegranate و pomum granatum لاتین می برند ، به مانای سیب پر از دانه پر از grain. و دورود بر فرهنگ ریشه شناخت
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۱۰:۰۲:۴۱
ببخشایید ، تنها درود و نه 2 رود
user_image
nabavar
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۱۰:۰۴:۰۱
granadierدیکشنری انگلیسی به فارسی[گیاه شناسی]: انار ، درخت انار ، نارنجک انداز،،نار » نارین » + ک » نارینَک » نارنجک
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۱۰:۱۳:۵۲
نادر گرامی، دوست شکمباره ای دارم که برنج و خورشت را ( خلاف سپارش مهناز) جداگانه می خورد ، خرمی می کند و می گوید : من نه آنم که گل روی برنج گیلانبا گل قیمه بپوشم که گناهی است بزرگفی البداهه بود.
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۱۳:۰۷:۱۸
گرامی دکتر ترابینار را به مانای آتش می دانیم ، گمان نمی کنید ” اَ “ قبل از آن ” اَنار“ به نفی آتش گواه نیست ؟ مانند آتشین ؟ سپاسگزارم
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۱۵:۲۳:۰۹
ببخشائید به نفی آتش گواه است ؟
user_image
۷
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۱۸:۱۹:۲۳
به نظر من نارنجک در اصل نارجک بوده است نار+جکجک،زک،ژک از جا در رفتن،یهویی کنده شدن با خشم و یا ترس،رمیدنژکیدن /žakidan در لهجه های جنوبی جکستن jekestan ، jekesten
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۱۹:۲۶:۵۱
مهناز گرامی بسیار جستجو کردم ، در معین ،پهلوی ، لغت فرس ، واژه نامک و فرهنگ عربی به فارسی لاروس، نار پارسی همه جا انار بود (و واحد وزن در سپاهان )و نار تازی آتش جبل النار آتشفشان، نار الحرب آتش جنگ و بیتی یافتم از زندانی یمکان؛ از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر ای برادر، همچو نور از نار و نار از نارونهماره بهاری بوید
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۱۹:۳۵:۱۱
7 گرامی ، جکیدن به مانای از جای پریدن، جستن ( و هم ور جکیدن ، بر جکیدن به کس یا کسان پیله کردن) و بن جک نار عربی؟ + جکنده = نار جکنده ، نارجک ، نارنجکدور نمی نماید.
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۱۹:۳۶:۴۲
دکتر ترابی و دیگر دوستان گرامی،درودی دیگر،در ابتدا یک پوزش و یک پرسش:پوزش از بابت آنکه پاپک را به جای پور ساسان پدر او آوردم... و پرسش آنکه: آیا در جنوب ایران درختان نارگیل داریم؟اما،پس از هخامنشیان در جنوب ایران سلسله پادشاهانی بودند که غربیان آنانرا پرسیس (Persis) نام داده اند و یادم نیست که کسروی چه نامی بر آنان نهاده بود...اینان از خوزستان تا انشان در قلمروشان بود و تحت سلطه سلوکیان و سپس پارتها بودند و تاریخی از آنان به جای نمانده جز تعدادی سکه که چندی از آنان نام پادشاه را به خط یونانی بر خود دارند مانند بَغ کَرت، بَغ داد، واد فَرداد...و در پشت این سکه ها آتشگاه زرتشتی نمایان است، و گمانه آنکه ساسان و پاپک آخرین این پادشاهان بودند و والیان معبد آناهیتا در استخر...باری،هیچ بعید نیست و محتملاً توضیح شما در خصوص نارنجک درست و کامل است...چینیان از دیرباز با فشفشه و ترقه و آتشبازی آشنا بوده و آنها را در جشنهایشان به کار می گرفتند، و چنگیز پس از فتح چین از این ابزار در جنگ با سلطان محمد خوارزمشاه ( و دیگر جنگها) برای ایجاد خوف و وحشت استفاده کرد ولی نه از بابت تخریب و... چرا که در آنزمان این ابزار هنوز توان کاربری را که بعدها پیدا کردند نداشتند.به احتمال زیاد اروپاییان آنرا از او گرفته و نام این پدیده نیز یا در ایران بدینگونه در آمده و یا در چین و آسیای مرکزی نیز چنین باری را دارا بوده...اما 7 گرامی اگر اینچنین است که شما آوردی، آنگاه این "ن" میانی سر و کله اش از کجا پیدا شد؟شاید هم نارانَگ ( نارانَه +گ) و یا نارانک (نارانَه+ک) بوده ؟
user_image
۷
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ - ۲۰:۴۱:۲۸
درودباید پیشینه پیدا شدن و ورود نارنجک به ایران بررسی شود.به گمان من از راه جنوب وارد ایران شده است و از نارجک جنوبی به نارنجک تهرانی تبدیل شده است.این تنها یک گمانه است که البته میتواند درست یا نادرست باشد تا زمانی که نتیجه درست آشکار شود.انار(نار)+جک=نارجک>نارنجک
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۱۲/۱۱ - ۰۸:۳۳:۰۴
اما آ (ā) چگونه اَ (a) شد؟طایفه های آریایی و ایرانی خط و نوشتن را دارا نبودند و اینرا از ساکنین جنوب غرب ایران (ایلامیان/عیلامیان )و همچنین از بین النهرینیان گرفتند، و پیشتر از آن ودا در هند و اوستا در ایران بزرگ برای حدود هزار سال سینه به سینه نقل می شدند تا در حدود زمان هخامنشیان و شاید هم مادها به نگارش در آمدند...زبان ودایی در قرون پنج و شش پیش از میلاد توسط پانینی سر و سامان داده شد و دستور زبان برایش ساخته شد و تبدیل شد به زبان سانسکریت (ترتیب یافته، نظام گرفته)... و اوستای کهن (گاتها و پاره ای از یشتها) و همچنین اوستای جوانتر نیز در همان اوان به نگارش درآمدند و البته تحت تاثیر زبانهای بین النهرینی و الفبای آنان... زبان دیگری که آریایی است و کهنترین نمونه های نوشته شده از زبان آریاییان از آن به جای مانده زبان هیتایتها است در بغازکوی ترکیه که در حدود 1600-1500 پیش از میلادبه خط آشوری به نگارش درآمده.مقایسه برخی از واژه ها در این نگارشهای کهنتر با نمونه های نوینتر مانند پارسی کهن هخامنشی و اوستای نوشته شده در زمان هخامنشی(ویا مادها) نشان می دهد که بسیاری از واژگان این چرخش را از آ (ā) به اَ (a) داشته اند، مانند :-آرتا که شده اَرتَه (پارسی کهن) : آرتاویل به اَرتَه ویل، و بعد اردَبیل-کاوی در ودا و گاتها که در ایران شده کَوی:بعدها کَواد ساسانی که شده قُباد، و کاوی اوستا که در شاهنامه آمده "کی"، حال آنکه "کاوه" نیز در همانجا آمده...-وارونا که در ایران نوشته شده وارونَه: این ایزد کهن آریایی و ایزد آبها (āpās) که در نوشتار ایرانی آمده (اَپَس apas، آبها) که مفرد آن نیز آمده اَپَه (apa، آب)،...حال ما در فارسی می گوییم آب (āb) و نه اَب (ab) ضمن آنکه باران، و بارون آمده از این واژه در فارسی را در گویش اورامانی نیز گویا واران می خوانند..-کاما که در ایران شده کامَه و بعد کام-کاوی هااوسروا که در ایران چرخیده به کَوی هئوسرَوَه (هااوسروا، هَئوسرَوَه = خسرو) و بعدها کی خُسرو...ادامه دارد...
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۱۲/۱۱ - ۰۸:۴۴:۰۰
در ادامه:چرخشی دیگر از "ک" به "خ" است که این نیز به گمان من از تاثیر زبان آشوریست(اگر زبان آسوریان را شنیده باشید مانند عبری مملو از "خ" است)-کَشاترا (قلمرو) و کشاتریا (پادشاه) در ایران شده خَشاترا بعد خَشَترَه، و خشاتریا و بعد خَشَتریه...(آیا خُسرو از این واژه آمده ؟و همچنین کَسرا؟ و آنکه بابت یک "ی" نوشتاری یعنی "کسری" را آمده از عربی می دانند!...)ولی کَشوَر (کِشوَر فارسی) بی گمان از اینجا ریشه گرفته...-هوَخشَتَرَیه را هیچ خواننده ایرانی گمان نمی برد که واژه ای ایرانیست چه رسد به پادشاهی ایرانی (ماد) یعنی که هیچ سنخیتی با زبانهایی که ما می شناسیم ندارد...ولی هووا کشاتریا (هووَه=هووا= خوب+ کشاتریا =خشاتریا=پادشاه) بی گمان از زبان آریایست...-آرتا کَشاتریا (Ārtā,قانون و نظم کیهانی+ Kshātriyā=پادشاه) که در ایران شده اَرتَه خَشَتریه =اَرتَخشیریعنی پادشاهی که ارته یا آرتا با اوست که این می باید پیش درآمد همان فره ایزدی باشد...( دوستی هندی می گفت که این ک را هندیان صامت می دانند یعنی "شاتریا" و این به شاه بسیار نزدیک است)اگر این "خ" نیز در گویش هخامنشیان ساکت بوده آنزمان جهش از اَرتَخشیر به ارتَشیر و بعد اردشیر را می نوان دریافت.(اَرتَه هخامنشی Arta, در ودا Ārtā آمده به معنی دارایی و ثروت، ولی rtā در ودا و aśa در اوستا و همین ارته Arta هخامنشی را قانون و نظم کیهانی دانسته اند)...بسیاری از واژگان در گویشهای مختلف ایرانی سرپا مانده اند، ولی نشانی از آنان در نوشته ها نیست...و فراموش نکنیم که زبان برای ما در درجه اول گفتاری بوده تا نوشتاری...در آخر،در باب واژه هایی که ریشه آنانرا از عربی دانسته اند:-واژه ای در کتیبه داریوش آمده و آن کَوفَه یا کَئوفَه (kaufa) است که آنرا برابر کوه دانسته اند، آیا ما آنرا از بین النهرینیان گرفتیم و یا آنان از ما که شهر عراقی را آنچنان خوانده اند؟ (کاپادوکیه ساتراپی هخامنشی را که در پارسی کهن katpatuka آمده ، به گمانی ریشه گرفته از katpa آسوری به معنای کنار، پهلو...و به گمانی دیگر آمده از katta در زبان هیتایت به معنای زمین پست، دشت...)-عاطل (و باطل) را پیشتر در حاشیه ای توضیح دادم که نزدیکتر به آتالا (Atala) نام یکی از هفت دوزخ آریاییان هند می نماید، تا آمده از عطل عربی...- ورطه را آمده از ورطة عرب دانند، حال در ودایی سرزمین آریاییان در هند (1600-1500 پیش از میلاد) آریا وارتا /آریا ورته آمده... و نام ارمنی وارتان...و در پارسی کهن اَرتَه وَرتیه (Artavartya) نام یک شخص...7 جان،روضه رضوان برایت سر دادم که مواد منفجره را مغولان از چین آوردند، آنزمان شما می فرمایی نارنجک جنوبی! از جنوب به تهران آمده! و شده نارنجک تهرانی! تو را به خدا فکری به حال کل ما کن...
user_image
نادر..
۱۳۹۵/۱۲/۱۱ - ۰۸:۵۲:۱۹
دکتر ترابی عزیزمماجرا و شعر فی البداهه تان، همگی خوشمزه بود!چسبید ..
user_image
۷
۱۳۹۵/۱۲/۱۱ - ۱۱:۰۳:۴۸
ببخشید اگر سرخوشی عالیجناب خراب شد ولی در متل شیرین شما که از روضه رضوان کم نداشت چیزی درباره ریشه واژه نارنجک رویت نگردید.غوطه(غوته)و غوص و ورطه (ورته) که در فارسی بودن آنها شکی نیست درست مانند فوطه(فوته) و اما کاف فارسی است و عربی شده آن کهف که در قرآن هم داستان اصحاب کهف مشهور است.در ضمن برخی بر این باورند که قف در قفقاز هم همان کاف است و قاز آن هم کازه یعنی خانه که معنی آن کوهخانه میباشد و خانه کوه که مرغ قاف در آن خانه کرده بود و دهخدا آن را کافکوه میداند یعنی کوه قافبعید نیست که مغازه فرانسوی و کازه فارسی از یک ریشه باشند.
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۱۲/۱۱ - ۱۵:۵۹:۵۹
گرامی دکتر ترابی ببخشائید اشتباه کردم ، گمان کردم ایرانیان نار را گرفته اند و { اَ } به آن اضافه کرده اندممنونم از تذکر شما گرامیمانا باشید
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۱۲/۱۱ - ۱۸:۱۱:۱۹
گرامی دکتر ترابی فی البداهه ای زیبا ست:من نه آنم که گل روی برنج گیلانبا گل قیمه بپوشم که گناهی است بزرگولیقیمه از گوشه ی چشمش گهری ریخت که هان در قیاس من و گل وه چه گناهی ست بزرگعهد و پیمان من و تحفه ی گیلان ابدی ستکه جدا کردن این دوست گناهی ست بزرگفی البداهه نبود هر بیتی پنج دقیقه وقت گرفت مانا باشید
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۱۲ - ۰۹:۳۷:۳۱
مهناز بانوی گرامی از اینکه قیمه را رنجانیده ام از ته دل پوزش می خواهم و بهل بودی می طلبم. ما گشنگان بادیه بر سفره هشته ایممدهوش قیمه ، منتظر آش رشته ایمهر قاشق برنج که بی قیمه خورده ایمحتما حساب کرده و جایی نوشته ایم. فی البداهه در کمتر از 24 ساعت قلمی گردید. هرگونه نسبتی با شاعر شکمباره ابواسحاق را قویا تکذیب می کنم. سفره دلتان رنگین و عطر آگین باد
user_image
۷
۱۳۹۵/۱۲/۱۲ - ۱۱:۳۳:۲۵
خواهم که نظر بر رخ سرخش فکنم او راه دهد و من لبش نوش کنماو سست کناد و من جوش زنمناگاه بانگ برآرد ایش وای ننم(ننه م)پیشکش به ایرج
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۱۲/۱۲ - ۱۲:۳۲:۳۲
گرامی دکتر ترابیای گشنگان بادیه ، بر سفره هشته هامدهوش قیمه ، منتظر آش رشته هاهر قاشق برنج که بی قیمه خورده ایدجان نوشتان ، اگرچه که باشد نوشته هافی البداهه در کمتر از پنج دقیقه ، با الهام از ایده های شمابا احترام ،سفره تان گسترده و قریحه تان قوی باد ”بیش باد کم مباد“
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۱۲ - ۱۳:۲۱:۳۹
نادر عزیز خوشحالم و خوش هال که شوخی من بردلتان نشسته است
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۱۲/۱۴ - ۱۲:۵۳:۵۳
کارمان از نار و نسرینی به جک و ناری کشیدوآنگه از چین و چنگیزش به کوه قافی پرکشیددر بیان وِستا و کاف و کهن فَرسی که بودناگهان اصحاب کهفی جمله را بالا کشیدبی گمان نار و جک را هفتمان نانش نبودکانهم از بحر پارس و عمانی سربرکشیدگفتِ قیمه آمد درمیان و رزاز گیلک چون شنیددرپسش کاسه آش و ماشی که نیکو سرکشیدمفلس دریوزه و سبزِه خوار که دایم می دویدفِسی اندر جانش نماند کز پی نان می چمیدمفلسا دل قویدار که بهاران در ره استکوکوی سبز و سپیدان ماهیش باید چشیدگر دکتر و میم و سینش اندکی رخصت دهندورنه سیر و ترشیِ سَرسُفره را هم باید هشیدالمیزان و الاوزان با خودتان...7 جان عالیجناب خودتی، نگران کچلی بودم نه سرخوشی... -:)