
سعدی
رباعی شمارهٔ ۲۱
۱
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
۲
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
تصاویر و صوت

نظرات