
سعدی
رباعی شمارهٔ ۸
۱
آن یار که عهدِ دوستاری بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در دست
۲
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
تصاویر و صوت

نظرات
فرهاد
محمد
کسرا
امیر
امیر
کسرا
همایون
شمس الدین جلیلبان
محمد حسین
سفید
حضرت خداوندگار
امیدان
فاطمه rezaie