سعدی

سعدی

حکایت شمارهٔ ۱۶

یکی از رفیقان شکایتِ روزگارِ نامساعد به نزد من آورد که کفافِ اندک دارم و عیالِ بسیار و طاقتِ بار فاقه نمی‌آرم و بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هرآن‌صورت که زندگانی کرده شود، کسی را بر نیک و بدِ من اطّلاع نباشد.

۲

بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست

بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست

باز از شَماتتِ اعدا بر اندیشم که به طعنه در قفایِ من بخندند و سعیِ مرا در حقِ عیال بر عدمِ مروّت حمل کنند و گویند:

۴

مبین آن بی‌حَمیّت را که هرگز

نخواهد دید رویِ نیکبختی

۵

که آسانی گزیند خویشتن را

زن و فرزند بگذارد به سختی

و در علم محاسبت چنان که معلوم است چیزی دانم و گر به جاهِ شما جهتی معین شود که موجبِ جمعیّتِ خاطر باشد، بقیّتِ عمر از عهدهٔ شکرِ آن نعمت برون آمدن نتوانم. گفتم: عمل پادشاه، ای برادر، دو طرف دارد امید و بیم یعنی امیدِ نان و بیمِ جان و خلافِ رایِ خردمندان باشد، بدان امید متعّرضِ این بیم شدن.

۷

کس نیاید به خانهٔ درویش

که خراجِ زمین و باغ بده

۸

یا به تشویش و غصّه راضی باش

یا جگربند پیش زاغ بنه

گفت: این مناسبِ حالِ من نگفتی و جوابِ سؤال من نیاوردی. نشنیده‌ای که هر که خیانت ورزد، پشتش از حساب بلرزد؟

۱۰

راستی موجبِ رضایِ خداست

کس ندیدم که گم شد از رهِ راست

و حکما گویند: چهار کس از چهار کس به‌جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غَمّْاز و روسْبی از محتسب، و آنرا که حساب پاک است از محاسِب چه باک است؟

۱۲

مکن فراخ‌رَوی در عمل، اگر خواهی

که وقتِ رفعِ تو، باشد مجالِ دشمن تنگ

۱۳

تو پاک باش و مدار از کس، ای برادر، باک

زنند جامهٔ ناپاک گازُران بر سنگ

گفتم: حکایت آن روباه مناسبِ حال توست که دیدندش گریزان و بی‌خویشتن، افتان و خیزان. کسی گفتش: چه آفت است که موجبِ مَخافَت است؟ گفتا: شنیده‌ام که شتر را به سُخْره می‌گیرند.

گفت: ای سَفیه! شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟ گفت: خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم، که را غمِ تخلیصِ من دارد تا تفتیشِ حالِ من کند؟ و تا تِریاق از عِراق آورده شود مارگزیده مرده بُوَد. تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت، امّا مُتِعَنِّتان در کمین‌اند و مدّعیان گوشه‌نشین. اگر آنچه حُسنِ سیرتِ توست به خلافِ آن تقریر کنند و در معرِض خطاب پادشاه افتی در آن حالت مجالِ مقالت باشد؟ پس مصلحت آن بینم که مُلکِ قَناعت را حراست کنی و ترکِ ریاست گویی.

۱۶

به دریا در، منافع بی‌شمار است

و گر خواهی سلامت، بر کنار است

رفیق این سخن بشنید و بهم بر آمد و روی از حکایتِ من در هم کشید و سخن‌هایِ رنجش‌آمیز گفتن گرفت کاین چه عقل و کفایت است و فهم و درایت؟ قول حکما درست آمد که گفته‌اند: دوستان به زندان به کار آیند که بر سفرهٔ همه دشمنان دوست نمایند.

۱۸

دوست مشمار، آن که در نعمت زند

لافِ یاریّ و برادرخواندگی

۱۹

دوست آن دانم که گیرد دستِ دوست

در پریشان‌حالی و درماندگی

دیدم که متغیّر می‌شود و نصیحت به غرض می‌شنود، به‌نزدیکِ صاحب‌دیوان رفتم به سابقهٔ معرفتی که در میانِ ما بود و صورتِ حالش بیان کردم و اهلیّت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند. چندی بر این بر آمد لطفِ طبعش را بدیدند و حسنِ تدبیرش را بپسندیدند و کارش از آن درگذشت و به مرتبتی والاتر از آن مُتَمَکِّن شد. همچنین نَجْمِ سعادتش در ترقّی بود تا به اوجِ ارادت برسید و مقرّبِ حضرتْ و مشارٌاِلیْه و معتمَدٌ عَلَیْه گشت، بر سلامتِ حالش شادمانی کردم و گفتم:

۲۱

ز کارِ بسته میندیش و دلْ شکسته مدار

که آبِ چشمهٔ حیوان درونِ تاریکی است

۲۲

اَلا لایَجْأّرَنَّ اَخُو الْبَلیَّةِ

فَلِلرَّحْمٰنِ اَلْطافٌ خَفِیَّةٌ

۲۳

منشین ترش از گردشِ ایّام که صبر

تلخ است ولیکن برِ شیرین دارد

در آن قُربت مرا با طایفه‌ای یاران اتّفاقِ سفر افتاد. چون از زیارتِ مکّه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد، ظاهرِ حالش را دیدم پریشان و در هیأتِ درویشان. گفتم: چه حالت است؟ گفت: آن چنانکه تو گفتی طایفه‌ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و مَلِک، دامَ مُلْکُهُ، در کشفِ حقیقتِ آن استقصا نفرمود و یارانِ قدیم و دوستانِ حَمیم از کلمهٔ حق خاموش شدند و صحبتِ دیرین فراموش کردند.

۲۵

نه بینی که پیشِ خداوندِ جاه

نیایش‌کنان دست بر بر نهند؟

۲۶

اگر روزگارش در آرد ز پای

همه عالمش پای بر سر نهند

فی‌الجمله به انواعِ عقوبت گرفتار بودم تا در این هفته که مژدهٔ سلامتِ حُجّاج برسید، از بندِ گرانم خلاص کرد و مِلْکِ موروثم خاص. گفتم: آن نوبت اشارتِ من قبولت نیامد که گفتم: عملِ پادشاهان چون سفرِ دریاست خطرناک و سودمند، یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.

۲۸

یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار

یا موج روزی افکندش مرده بر کنار

مصلحت ندیدم از این بیش ریشِ درونش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن. بدین کلمه اختصار کردیم:

۳۰

ندانستی که بینی بند بر پای

چو در گوشت نیامد پند مردم؟

۳۱

دگر ره چون نداری طاقتِ نیش

مکن انگشت در سوراخ گژدم

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 144
کلیات شیخ سعدی علیه الرحمه به خط محمد حسینی اصفهانی - گلستان مورخ ۱۲۵۹ هجری قمری » تصویر 60
گلستان به خط شکستهٔ خوانا و زیبا تحریر شده در دارالخلافهٔ طهران » تصویر 24
گلستان به خط توسط عبداللطیف شروانى سال ۹۷۱ هجری قمری » تصویر 47
گلستان سعدی به خط خوانا و زیبای میرزا محمدحسین شیرازی سال ۱۲۷۱ هجری قمری » تصویر 48
نسخهٔ کلیات شیخ سعدی مورخ ۱۲۰۹ هجری قمری » تصویر 65
کلیات سعدی نسخهٔ ۱۰۳۴ هجری قمری » تصویر 96
گلستان سعدی به خط محمدحسین کشمیری و نقاشی مانوهار داس نسخهٔ کتابخانهٔ دیجیتال دانشگاه کمبریج » تصویر 48
گزیدهٔ ناقصی از گلستان با تذهیبها و نقاشیهای متعدد » تصویر 7
گلستان سعدی به خط محمد محمود لاری به سال ۱۰۱۱ هجری قمری » تصویر 57
گلستان سعدی به خط کاتب سلطانی میر علی حسینی به سال ۹۷۵ هجری قمری در بخارا » تصویر 70
گلستان به همراه بوستان در حاشیه » تصویر 41
گلستان سعدی خوشنویسی شده و مذهب مورخ بیستم شوال ۱۱۳۵ هجری قمری » تصویر 56
گلستان با بوستان در حاشیه به خط محمدرضا تبریزی سنهٔ ۹۸۰ هجری قمری » تصویر 60
آلبوم خوشنویسی و نقاشی با آثاری از میرعماد، علیرضا عباسی، عبدالرشید دیلمی، نادرالزمان و ... » تصویر 15
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده توسط عبدالله بن شیخ مرشد الکاتب در قرن دهم هجری » تصویر 50
گلستان بایسنقری موزهٔ چستر بیتی کتابت به سال ۸۳۰ هجری قمری در هرات » تصویر 23
شرح گلستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 261
گلستان سعدی منسوب به یاقوت مستعصمی » تصویر 124

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۱/۰۶/۰۹ - ۱۵:۴۲:۰۱
در عبارت:سخن‌های رنجش آمیز گفتن گرفت یکی چه عقل و کفایت استباید "یکی" تبدیل به "که این" بشه
user_image
بابک
۱۳۹۲/۱۲/۲۳ - ۱۸:۵۶:۳۰
«جگر بند پیش زاغ نهادن» به چه معناست و کنایه از چیست؟
user_image
امین
۱۳۹۳/۰۹/۱۵ - ۱۵:۴۱:۴۲
با سلاممن پیشنهاد میکنم اگه فایل صوتی از این حکایات یا اشعار وجود دارد اونم بذارید البته اگه امکانش باشهمثلا مناسب ترین فایل برای این حکایت این فایل است پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
محمود حجاری
۱۳۹۴/۰۶/۲۹ - ۰۲:۰۰:۱۱
توضیح در خصوص «جگر بند پیش زاغ نهادن» :"بند" مضاف است و "جگر" مضاف الیه که با حذف کسره بعد از "بند" جای آنها عوض شده است . به عبارت دیگر در اصل " بندِ جگر" بوده است که چیزی معادل "بندِ ناف" است .منظور از «جگر بند پیش زاغ نهادن» این است که اگر جرات و جسارت داری " بندِ جگر " خود را (که منظور همان جگر است) در مقابل زاغ قرار بده . چگر هم که لقمه ی چرب و نرمی برای زاغ محسوب می شود ؛ لذا این عمل واقعا جسارت آمیز خواهد بود .
user_image
مهرزاد
۱۳۹۵/۰۳/۲۸ - ۰۷:۲۶:۲۴
در متن نوشته شده مجال مقالت باشد ,که البته فکر میکنم اینطور صحیح باشد:مجال مقالت نباشد.
user_image
۷
۱۳۹۵/۰۴/۱۲ - ۰۸:۰۶:۳۸
و حکما گویند چار کس از چار کس به جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن را که حساب پاک است از محاسب چه باک است.دوست مشمار آن که در نعمت زندلاف یاری و برادر خواندگیدوست آن دانم که گیرد دست دوستدر پریشان حالی و درماندگی
user_image
۷
۱۳۹۵/۰۴/۱۲ - ۰۸:۳۲:۱۹
خسرو یکم (زایش 501، مرگ 579 میلادی) فرزند قباد یکم معروف به خسرو انوشیروان (کسری نوشیروان، انوشه روان) دادگر، بیست و دومین شاهنشاه ساسانی، از سال 531 تا سال 579 میلادی بود. واژه "کسری/ کسرا" که عربی‌شده "خسرو" است و عرب‌ها آن را به طور کلی برای شاهان ایران به کار می‌بردند، پس از اشغال ایران به‌وسیله‌ی مسلمانان، در خود ایران برای نام بردن از شاهانی که نام خسرو داشتند، ازجمله خسرو انوشیروان، به کار رفت.آنچه از وقایع بر میاید، این است که انوشیروان نسبت به مذهب مسیحیت، نظر سیاسی داشته، یعنی اساساً بر ضد این مذهب نبوده، ولیکن چون عیسوی‌ها را آلت دست رومی‌ها می‌دانسته، نسبت به آنها ظنین و مراقب بوده‌است.انوشیروان نسبت به مسیحیانی که از روم رانده شده و به دربار او پناه آورده بودند، مساعدت و محبت کرد و هفت تن از فیلسوفان اسکندریه را در دربار خود پذیرفت و با آنها مهربانی نمود. نسطوریها که از نظر عیسوی‌ها در آن زمان فرقهٔ ضاله محسوب و تعقیب می‌شدند و به دربار ایران پناه آورده بودند، مورد توجه انوشیروان واقع شدند، به طوریکه کلیساهای آنها در تاریخ مذهب عیسوی، کلیساهای ایرانی نامیده شدند.نسطوریها از این وضع استفاده کردند و در انتشار مذهب عیسویت جدیت حیرت‌انگیزی بروز دادند. در زمان انوشیروان در هرات و سمرقند کلیساهای آنها دایر بود و در زمان‌های بعد مبلغین آنها تا چین و هند هم رفتند.پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
سجاد ناطق
۱۳۹۶/۰۵/۰۸ - ۰۷:۱۳:۲۱
«به نزدیک صاحب دیوان رفتم به سابقه معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند ......» بارقه هایی از پارتی بازی در دوره سعدی
user_image
مجید محمدپور
۱۳۹۶/۱۲/۲۱ - ۰۲:۳۳:۳۳
مشار الیه: مورد مشورت .معتمد علیه : مورد اعتماد .اَلا لا یجأرَنَّ . . . : هان تا گرفتار بلا فریاد و زاری نکند چون خداوند مهربان را لطف های نهان است .
user_image
مجید محمدپور
۱۳۹۶/۱۲/۲۱ - ۰۲:۳۳:۵۶
فاقه : نیازمندی ، تنگدستی .جگربند : مجموعه جگر و شُش و دل . جگربند پیش زاغ نهادن کنایه از تحمل هر رنج و خطری را به جان خریدن .فاسق : زناکار ، نزدیکی مرد و زن بطور نا مشروع .غمّاز : سخن چین .روسپی : زن بدکاره .گازُر : جامه شوی .مخافت : ترس ، خوف .متعنّت : خرده گرفتن ، عیب جستن .
user_image
الهام
۱۳۹۷/۰۹/۲۶ - ۱۳:۴۷:۰۹
چرا این متن و دیگر متن‌ها علائم سجاوندی مثل نقطه و ویرگول ندارند؟ متاسفانه در شبکه‌های اجتماعی هم این مساله کاملا فراگیر است اما اینجا دیگر نباید چنین باشد.
user_image
احمد
۱۳۹۸/۰۳/۱۸ - ۱۳:۳۴:۱۸
سلام دوستان از بند گرانم خلاص کرد و ملک موروثم خاص یعنی چی ؟ دو مفهوم تو منابع مختلف دیدم : 1- ملک موروثی مرا مصادره کرد. 2- ملک موروثی مرا مخصوص خودم کرد حالا نظر شما چیه ؟
user_image
آرش
۱۳۹۸/۰۸/۲۱ - ۱۱:۲۶:۱۸
با سلام خدمت حضرات اساتید گرامی سوال : به در یا در منافع بی شمار است " در " : این کلمه دُر خوانده می شود یا دَر ؟ با تشکر فراوان
user_image
آرش
۱۳۹۸/۰۹/۰۹ - ۱۴:۳۳:۵۹
آرش نوشته:با سلام خدمت حضرات اساتید گرامیسوال : به دریا " در " منافع بی شمار است” در ” : این کلمه دُر خوانده می شود یا دَر ؟با تشکر فراوان
user_image
محمدرضا محمدرضا
۱۳۹۹/۰۴/۰۱ - ۰۸:۰۱:۵۳
بابا مگه یارو بدبخت فلک زده نبوده پس ملک موروثیش رو از کجاش درآورده؟؟
user_image
امیر
۱۳۹۹/۱۰/۳۰ - ۰۷:۴۶:۳۱
سلام آرش گرامی. می توان گفت دَر درسته زیرا سعدی می فرماید: با اینکه در این جهان منافع زیاد است و می توان از تعلقات دنیوی و به واسطه ی اندوخت زر خود را به اوج ارزش مادی رساند، لکن باید از این شرایط به کنار امد(ساحل) و ملک قناعت که ایمن ترین جایگاه است لنگر انداخت. احتمالا برای واژه ی دریا دو حرف اضافه به کار رفته.
user_image
پری
۱۴۰۰/۰۷/۰۶ - ۰۸:۱۹:۲۷
جگربند: مجموع جگر و دل و شش . جگر بند پیش زاغ نهادن: بکنایه محنت و رنج جانفرسا اختیار کردن
user_image
پری
۱۴۰۰/۰۷/۰۶ - ۱۱:۰۷:۲۸
بدریا در : بدریا ، ((در)) حرف اضافه ی تاکیدی است که معنی حرف اضافه ی ((به)) را که پیش از دریا آمده تاکید میکند
user_image
پری
۱۴۰۰/۰۷/۰۶ - ۱۱:۱۰:۲۱
آنچه به کوشش شخص هم به دست اومده باشه موروث هست 
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۷/۲۶ - ۱۰:۴۵:۱۶
نتوانستم جز از برای دوستی دست بر حاشیه نبرم؛  سالهای بسیاری با چندی دوست بودم و آنگاه که غم ها بر به راستی چیرگی نمود و طعم دردناک خستگی بر لبانم تشنگی افزود ، دوری از دوستان بر من چیره شد. آن زمان دانستم که هیچ دوستی دوامی ندارد ...  تنهایی در من خیمه کرده بود ... به راستی انسان جز در تنهایی دوست را تشخیص ندهد ...  ولی هیچ گاه نتوانی یافتن دوست حقیقی ... اگر هم یافتی تنها همو دوست تو خواهد ماند . نظر من از دوست چندی ست تغییر یافته ... سالهای بسیاری آدم در تنهایی به سر میبرد و غافل از آنکه شاید همین لحظه بعدی حقیقت به سر آید ...تشخیص حقیقت در گذر زمان سخت است ، حال آنکه اگر در این گذران عمر و ثانیه ها سختی ها به در خانه ات بنشیند ... عمری در هوای دوست دم به دم نفس میکشم  غافل از آنکه حیات من نه در دم زدن بل تنها به دلیل بودن اوست که ادامه میابد ...   در این عرصه اگر خوب نگاه کنیم دوستی ها راست نیست ... همگان شبیه هم هستند و این همگان تنها به یک دلیل آن هم پیروی از جمعیت است که شبیه هم اند . اگر دنیای آدمی در تشابه و یکسانی یکدیگر فرو رود بی گمان عشق و دوست داشتن از هم تمایز داده نخواهد گشت ...  بیگمان عشق یک رنگ دارد ولی یار یک رنگ نیست..   تازمانی که آدمی خود واقعی خود نباشد چه انتظار که رنگ عشق با رنگ دوست داشتن ، رنگ دشمن با رنگ دوست جدا باشد ... باید به رنگ خویشتن گشت تا رنگ آینه و آب را نگریست ...
user_image
Nazanin
۱۴۰۱/۰۲/۰۵ - ۰۵:۵۷:۵۵
با درود ، تا جاییکه به خاطر دارم ، همواره میگفتند : دوست " آن باشد" که گیرد دست دوست !  در پریشان حالی و درماندگی  این بیت به همین شکل ، در نامه بهادر خان ، آخرین امپراتور گورکانی در هند ، خطاب به دوستش نوشته شده و تصویر آن در ویکیپدیای پارسی  در مقاله مربوط به بهادر خان، موجود است. 
user_image
فرهود
۱۴۰۲/۰۹/۰۶ - ۰۶:۰۴:۳۱
در تمام اشعار کهن ایرانی  تلفظ گرسنه، گُرْسِنِه یا گُرْسَنِه درست است. در خوانش شعرها، تلفظ امروزی آن‌ یعنی در سیلاب اول «گُرُس» کاملا غلط است. این تلفظ غلط ظاهرا در دوره قاجار و پایتختی تهران همه‌گیر شده است. و زآن پس بیامد سوی میمنه چو شیر ژیان کاو شود گرسنه فردوسی
user_image
Arash
۱۴۰۳/۰۳/۱۰ - ۰۱:۰۵:۰۱
با درود به سروران گرامی به گمانم بیت دوم را نباید سوالی خواند مبین آن بی حمیت را که هرگز نخواهد دید روی نیک‌بختی که آسانی گزیند خویشتن را زن و فرزند بگذارد به سختی "که"  در اینجا پرسشی و به به معنای چه کسی نیست،  "که"  موصولی هست و ادامه ی بیت پیشین،  میگوید آن بی حمیتی که برای خودش آسانی را انتخاب کرده و  زن و فرزند را در سختی رها می کند.