
سعدی
حکایت شمارهٔ ۱۸
ملکزادهای گنج فراوان از پدر میراث یافت. دستِ کَرَم برگشاد و دادِ سخاوت بداد و نعمتِ بیدریغ بر سپاه و رعیّت بریخت.
۲
نیاساید مَشام از طبلهٔ عود
بر آتش نِه، که چون عنبر ببوید
۳
بزرگی بایدت بخشندگی کن
که دانه تا نیفشانی نروید
یکی از جُلَسایِ بیتدبیر نصیحتش آغاز کرد که «ملوکِ پیشین مر این نعمت را به سعی اندوختهاند و برای مصلحتی نهاده. دست از این حرکت کوتاه کن که واقعهها در پیش است و دشمنان از پس؛ نباید که وقت حاجت فرومانی.»
۵
اگر گنجی کنی بر عامیان بخش
رسد هر کدخدایی را برنجی
۶
چرا نستانی از هر یک جوی سیم
که گرد آید تو را هر وقت گنجی؟
ملک روی از این سخن به هم آورد و مر او را زجر فرمود و گفت: مرا خداوند، تَعالیٰ مالکِ این مملکت گردانیده است تا بخورم و ببخشم نه پاسبان که نگاه دارم.
۸
قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت
نوشینروان نمرد که نامِ نکو گذاشت
تصاویر و صوت
















نظرات
fazli
ثمین