
سعدی
حکایت شمارهٔ ۲
یکی از ملوکِ خراسان محمودِ سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همیگردید و نظر میکرد. سایر حکما از تأویل این فروماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است که مُلکش با دگران است.
۲
بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیش به رویِ زمین بر، نشان نماند
۳
وآنْ پیرْ لاشه را که سپردند زیر گِل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
۴
زندهست نام فَرّخِ نوشینروان به خیر
گرچه بسی گذشت که نوشینروان نماند
۵
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زآن پیشتر که بانگ بر آید: فلان نماند
تصاویر و صوت





















نظرات
فرزاد اسماعیل زاده
علیرضا پیشگو
فرزاد
مجید محمدپور
مجید محمدپور
مجید محمدپور
سعید
سایت نوجوان ها
ابوالفضل
David
سید محمد هادی نبوی
سید محمد هادی نبوی