
سعدی
حکایت شمارهٔ ۱۰
۱
یکی پرسید از آن گمکردهفرزند
که ای روشنگُهر پیرِ خردمند
۲
ز مصرش بویِ پیراهن شنیدی
چرا در چاهِ کَنْعانش ندیدی؟!
۳
بگفت: احوالِ ما برقِ جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
۴
گهی بر طارَمِ اعلیٰ نشینیم
گهی بر پشتِ پایِ خود نبینیم
۵
اگر درویش در حالی بماندی
سرِ دست از دو عالم برفشاندی
تصاویر و صوت
















نظرات
بهروز
پاسخ: با تشکر، ضمن اصلاح ابیات جا افتاده نیز اضافه شد.
م.ربیعی
پاسخ پرسشگر را انتساب علم غیب به خداوند و تجلی آن برای اولیا باذن او دانسته که صدالبته درست است ، اما بنظر بنده
پاسخ دیگر این است که یعقوب انتهای قصه بسی دردکشیده تر ، دلصاف تر و روشندل تر از یعقوب ابتدای داستان است! والله اعلم!
عزیز عزیزی مودب
عزیز عزیزی مودب
کیومرٍث رضوی پور
امید کارگر
مرتضی قمشه ای
وحید
مهدی
Husainazad
سعید
سید علی انجو
محمد صفاییان
یزدانپناه عسکری