
سعدی
حکایت شمارهٔ ۱۲
شبی در بیابانِ مکّه از بیخوابی پایِ رفتنم نماند؛ سر بنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار.
۲
پایِ مسکینْ پیاده چند رود؟
کز تحمّل ستوه شد بُختی
۳
تا شود جسمِ فربهی لاغر
لاغری مرده باشد از سختی
گفت: ای برادر! حرم در پیش است و حرامیّ در پس؛ اگر رفتی بُردی، وگر خفتی، مُردی.
۵
خوش است زیرِ مُغیلان به راه بادیه خُفت
شبِ رَحیل ولی ترکِ جان بباید گفت
تصاویر و صوت















نظرات
مهرزاد شایان
مینا
ناشناس
شهرزاد
گارن
محمدحسین ایراندوست