سعدی

سعدی

حکایت شمارهٔ ۲۵

یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقتِ تصوّف؛

گفت: پیش از این طایفه‌ای در جهان بودند به‌صورت پریشان و به‌معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به‌صورت جمع و به‌معنی پریشان.

۳

چو هر ساعت از تو به جایی رود دل

به تنهایی اندر، صفایی نبینی

۴

ورت جاه و مال است و زَرع و تجارت

چو دل با خدای است، خلوت‌نشینی

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 183
گلستان به خط شکستهٔ خوانا و زیبا تحریر شده در دارالخلافهٔ طهران » تصویر 49
کلیات شیخ سعدی علیه الرحمه به خط محمد حسینی اصفهانی - گلستان مورخ ۱۲۵۹ هجری قمری » تصویر 76
کلیات سعدی نسخهٔ ۱۰۳۴ هجری قمری » تصویر 119
گلستان سعدی به خط محمدحسین کشمیری و نقاشی مانوهار داس نسخهٔ کتابخانهٔ دیجیتال دانشگاه کمبریج » تصویر 98
گلستان سعدی به خط خوانا و زیبای میرزا محمدحسین شیرازی سال ۱۲۷۱ هجری قمری » تصویر 108
گلستان سعدی به خط محمد محمود لاری به سال ۱۰۱۱ هجری قمری » تصویر 121
گلستان سعدی به خط کاتب سلطانی میر علی حسینی به سال ۹۷۵ هجری قمری در بخارا » تصویر 89
گلستان سعدی خوشنویسی شده و مذهب مورخ بیستم شوال ۱۱۳۵ هجری قمری » تصویر 124
گلستان به خط توسط عبداللطیف شروانى سال ۹۷۱ هجری قمری » تصویر 103
گلستان با بوستان در حاشیه به خط محمدرضا تبریزی سنهٔ ۹۸۰ هجری قمری » تصویر 123
شرح گلستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 379

نظرات

user_image
نسیم
۱۳۹۱/۱۰/۲۳ - ۰۰:۵۷:۲۷
این متن کامل است: من منظورش را نفهمیدم
user_image
تردید
۱۳۹۴/۰۲/۲۰ - ۰۵:۲۷:۰۶
هوای نفس ببین و فریب نام تصوف کجا به عقل درآید شکار دام تصوفبه گاه کشتن فکرت ندای جهل درآید فریب و جهل نباشد به جز به کام تصوفبگو که نقش توان زد کنار ساحل دریا ببین که موج بشوید خیال خام تصوفتباه گشت و سیه رو به روز واقعه آن که کشید باده ی جهل از شراب جام تصوفظریف خواند و رقم زد هزار بیت دوتایی ردیف و قافیه ها زد به کام دام تصوف نه زیر دارد و بالا نه باطنی ز تعالی حدیث مجمل و معنا که شد کلام تصوفرثای ندبه برآید که راه توبه ببندد چرا که باطن معنا بشد حرام تصوفخوشا گر عاقله مردی ورای پرده ببیند نه جاهلی که ز جهلش بشد غلام تصوف
user_image
علی علیمردانی
۱۳۹۴/۱۱/۲۶ - ۱۳:۲۴:۴۶
سعدی ، عارفی برای تمام فصول بسیاری شیخ اجل سعدی شیرازی را به «استاد سخن » میشناسند . همچنین، غزلیات وی را عاشقانه می انگارند و درجه عرفان و تصوف او را در مقایسه با «مولانا جلال الدین محمد بلخی» ،«خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی » ، « شیخ فرید الدین عطار نیشابوری » و یا حتی «سنایی غزنوی» در مرتبه ای پایین تر میدانند . به عقیده نگارنده این سطور این چنین نیست . در ادامه با بررسی یک حکایت کوتاه از گلستان که با یک قطعه دو بیتی خاتمه می یابد، این موضوع روشن میگردد . دستورالعمل عرفانی تلویحی مستتر در این حکایت و قطعه ی پس از آن ، به نحوی شگفت آور و در عین حال بسیار ساده ، نسخه ای می پیچد که هر سالکی در هر زمان و هر جا که باشد می تواند اجرا کند ، واصل گردیده و به تمام امور روزمره دنیای پر سر و صدای امروز هم برسد ( چیزی که در سابقه ذهنی همه ما بعید به نظر می رسد ). حکایت شماره 25 گلستان باب دوم « در اخلاق درویشان » از کتاب کلیات سعدی –عباس اقبال آشتیانییکی از مشایخ را پرسیدند که حقیقت «تصوف » چیست ؟ گفت : پیش از این طایفه ای بودند در جهان به صورت پراکنده و به معنی ، جمع . و امروز طایفه ای اند به صورت، جمع و به معنی ، پراکنده .قطعه :چو هر ساعت از و به جایی رود دل به تنهایی اندر صفایی نبینیورت مال و جاهست و زرع و تجارت چو «دل» با «خدای» است ، «خلوت نشینی»_________________ سعدی در حکایت بالا تصوف حقیقی قدمایی را که اگر چه پراکنده و مفرد بودند (همانند : بایزید بسطامی ، بوسعید ابالخیر، شیخ ابوالحسن خرقانی و ... ) ، اما به واقع واصل به سرچشمه حقیقت الهی بوده اند و در یک کانون واحد جمع شده اند ، تقدیس می کند . اما در عین حال ، مدعیان تصوف دوران خود را ( که امروزه هم کم نیستند ) تقبیح میکند که گرچه جمعیتی زیادند و در مکانهایی (مانند خانقاه یا مسجد و هر عبادتگاه دیگر) جمع می شوند ، اما حول محور واحد الهی متمرکز نمی بیندشان . همانند ریا کاران مذهبی نما ، تصوف نمای دروغین هم وجود داشته و خواهد داشت. سعدی ، ملاک تصوف را در کثرت اعمال و جمعیت متصوفین نمیداند . چرا که به «هر جا» دل می رود جز تمرکز بر روی مقصد و معبود (مصرع اول قطعه ) . سعدی پیش تر می رود و معتقد است حتی خلوت گزیدن در پستوی تنهایی هم تمرکز لازم را به مدعی تصوف نمیدهد و چون « دل » در گرو یار ندارد صفایی هم نمی یابد (مصرع دوم قطعه ). او کیفیت و محتوای تصوف را با نسخه درمانگر نهایی خود در بیت دوم قطعه به زیبایی و آسانی هر چه تمامتر بیان میکند، به گونه ای که هر انسانی در هر عصری و با هر مشغله ای بتواند عارفی باشد در متن و بطن جامعه ی فعال . این که فردی با وجود 1) کثرت مال ، با وجود نیاز به حسابگری و حسابداری آن 2) قبول مقام های مدیریتی در سازمانها یا سمت کشوری با مشغله ی فراوان این مسئولیت 3) انجام کشاورزی که حتی در صورت برون سپاری به رعیت هم ذهن را گرفتار میکند و 4) تجارت کردن که خرید و فروش و صادرات و ورادات و غیره در آن است ، باز هم بتواند «خلوت نشین » و سالک حقیقی راه عرفان باشد نه تنها محال نیست ، که نمونه های آن را در اطراف مان کم ندیده ایم . تصوف تعریف شده در این حکایت سعدی در قرنهای بعدی هم قابل پیاده سازی است و همین است که سعدی را باید « عارفی برای تمام فصول » دانست .
user_image
بهرام
۱۳۹۴/۱۱/۳۰ - ۰۴:۰۰:۱۷
آقای علیمردانی خیلی خوب توضیح دادند و حرفشان درست است.
user_image
سمانه ، م
۱۳۹۴/۱۱/۳۰ - ۱۷:۳۱:۱۹
هرگز سعدی را به عنوان عارف نمی شناسم که عارف در فرهنگ و عرف و ادب ، معنا و مفهوم دیگری دارد که شیخ سعدی از چنین مقامی برخوردارنیستدلایلی که میتوانم بیاورم بسیار است ولی دو نمونه می آورماول : هیچ عارفی بین انسان ها تفاوت قائل نمی شود تحقیر زنان : زهره مردان نداری چون زنان در خانه باشچو زن راه بازار گیرد بزنوگرنه تو در خانه بنشین چو زنبپوشانش از چشم بیگانه رویوگر نشنود چه زن آنگه چه شویزن نو کن ای دوست هر نوبهارکه تقویم پاری نیاید بکاردوم ، دشمن داشتن غیر مسلمانان : در دیباچه می فرماید: ای کریمی که از خزانه ی غیب گبر و ترسا وظیفه خور داریدوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داریسعدی شیخ خانقاه سهروردیه بوده و حتی به مقام پیری هم نرسیده استیادش گرامی ، که با این حال ادبیات ما بسیار مرهون اوست
user_image
تضمینی
۱۳۹۴/۱۱/۳۰ - ۲۲:۴۹:۳۶
سمانه خانم، من هم با شما درعارف ندانستن سعدی هم عقیده ام ولی نه به این دو دلیل ضعیفی که بیان فرمودید.بماند که در اصل اثبات این دو دلیل هم مستندات شما کافی نیست. شما اگر از علم جامعه شناسی با نگرش اطلاع داشتید که ندارید می دانستید که دیدگاه سعدی نسبت به زنان، یک نگرش جامعه شناسانه است نه اینکه زن را تحقیر کرده باشد.تعصب زنانه را در برداشت های ادبی و غیره نباید دخالت داد. مساوی دانستن زن با مرد در همه ی عرصه های اجتماعی، که این دوره بعضی دم از آن می زنند و بعد با این نگاه، به سنجش و تخریب و تحقیر دیدگاه ارکان ادبی گذشته از جمله سعدی بزرگ می پردازند، یک نگرش ناقص به فلسفه ی وجودی زن است.در مورد دشمن داشتن غیر مسلمانان هم دو نگاه کلی وجود دارد. غیر مسلمان، توحید را نپذیرفته است از این جهت شایسته ی دشمن داشتن است و اتفاقا عارفان که خداشناس ترین صنف جامعه بعد از معصومان هستند، غیر موحدان را از این جهت دشمن می دارند، اما از دیدگاه و جهت دیگر که حتی این غیر مسلمانان ساخته و مخلوق خدا هستند از این جهت شایسته ی ترحم و دوست داشتن اند. بین این دو عرصه نباید قاطی نمود دوست عزیز.
user_image
سید محمد
۱۳۹۴/۱۲/۰۱ - ۱۲:۱۴:۵۰
بانو سمانه گرامیدرود بر شمادر تأئید فرمایش سرکار و موحد دانستن ترسایان و زردشتیان {گبران } از هاتف که چون سعدی گرفتار خشک اندیشی نیست چامه ای در کلیسا به دلبری ترساگفتم: ای جان به دام تو در بندای که دارد به تار زنارتهر سر موی من جدا پیوندره به وحدت نیافتن تا کیننگ تثلیت بر یکی تا چند؟نام حق یگانه چون شایدکه اب و ابن و روح قدس نهند؟لب شیرین گشود و با من گفتوز شکرخنده ریخت آب از قندکه گر از سر وحدت آگاهیتهمت کافری به ما مپسنددر سه آیینه شاهد ازلیپرتو از روی تابناک افگندسه نگردد بریشم ار او راپرنیان خوانی و حریر و پرندما در این گفتگو که از یک سوشد ز ناقوس این ترانه بلندکه یکی هست و هیچ نیست جز اووحده لااله الاهودشمن دانستن انسانهای دیگر از ضعف قوه ی تمیز این جهان استآزاد اندیشی سرکار را، سمانه بانو ، و همچنین سرکار خانم روفیا را تحسین و تقدیر میکنم با احترام
user_image
تضمینی
۱۳۹۴/۱۲/۰۱ - ۱۸:۱۴:۵۰
موحد دانستن ترسایان و زردشتیان!!!:لا حاجبی است بر در الا شده مقیمکو ابلهان باطله را می‌زند قفابی‌حاجبی لا به در دین مرو که هستدین گنج خانهٔ حق و لا شکل اژدها
user_image
سینا فاتحی
۱۳۹۶/۰۷/۰۶ - ۲۱:۱۱:۵۲
در
پاسخ به آقای ((علی علی مردانی)):{تصوّف، مذهبِ حقّی نیست و گمراهیه و در روایات اسلامی درباره صوفیان یا دراویش، مذّمت شده. بنابراین احتمالاً نمیشه گفت که "قدمایی که پراکنده و مفرد بودند (همانند بایزید بسطامی، بوسعید ابالخیر، شیخ ابوالحسن خرقانی و …)، به واقع، واصل به سرچشمه ی حقیقت الهی بوده اند." و احتمالاً عبارتِ [قدمایی که پراکنده و مفرد بودند (همانند بایزید بسطامی، بوسعید ابالخیر، شیخ ابوالحسن خرقانی و …)، به واقع، واصل به سرچشمه ی حقیقت الهی بوده اند.]، نادرسته.
user_image
فرهادی
۱۳۹۸/۱۱/۲۳ - ۰۳:۲۹:۳۴
یک بیت از سعدی کافیه تا به عرفان او پی ببریم ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموزکان سوخته را جان شد و آواز نیامداین مدعیان در طلبش بی خبرانندکان را که خبر شد خبری باز نیامد