سعدی

سعدی

حکایت شمارهٔ ۳۲

یکی از پادشاهان عابدی را پرسید که عِیالان داشت: اوقاتِ عزیز چگونه می‌گذرد؟ گفت: همه شب در مناجات و سحر در دعایِ حاجات و همه روز در بند اِخراجات.

ملِک را مضمونِ اشارتِ عابد معلوم گشت. فرمود تا وجهِ کَفافِ وی معیّن دارند و بارِ عِیال از دلِ او برخیزد.

۳

ای گرفتارِ پای بندِ عیال

دیگر آسودگی مبند خیال

۴

غمِ فرزند و نان و جامه و قوت

بازت آرد ز سیر در مَلَکوت

۵

همه روز اتّفاق می‌سازم

که به شب با خدای پردازم

۶

شب چو عَقدِ نماز می‌بندم

چه خورد بامداد فرزندم؟

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 189
گلستان به خط شکستهٔ خوانا و زیبا تحریر شده در دارالخلافهٔ طهران » تصویر 52
کلیات شیخ سعدی علیه الرحمه به خط محمد حسینی اصفهانی - گلستان مورخ ۱۲۵۹ هجری قمری » تصویر 78
کلیات سعدی نسخهٔ ۱۰۳۴ هجری قمری » تصویر 121
گلستان سعدی به خط محمدحسین کشمیری و نقاشی مانوهار داس نسخهٔ کتابخانهٔ دیجیتال دانشگاه کمبریج » تصویر 105
گلستان سعدی به خط خوانا و زیبای میرزا محمدحسین شیرازی سال ۱۲۷۱ هجری قمری » تصویر 115
گلستان سعدی به خط کاتب سلطانی میر علی حسینی به سال ۹۷۵ هجری قمری در بخارا » تصویر 105
گلستان به همراه بوستان در حاشیه » تصویر 94
گزیدهٔ ناقصی از گلستان با تذهیبها و نقاشیهای متعدد » تصویر 19
گلستان سعدی خوشنویسی شده و مذهب مورخ بیستم شوال ۱۱۳۵ هجری قمری » تصویر 127
گلستان به خط توسط عبداللطیف شروانى سال ۹۷۱ هجری قمری » تصویر 110
گلستان با بوستان در حاشیه به خط محمدرضا تبریزی سنهٔ ۹۸۰ هجری قمری » تصویر 132
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده توسط عبدالله بن شیخ مرشد الکاتب در قرن دهم هجری » تصویر 101
گلستان بایسنقری موزهٔ چستر بیتی کتابت به سال ۸۳۰ هجری قمری در هرات » تصویر 40
شرح گلستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 390

نظرات

user_image
شقایق
۱۳۹۴/۰۹/۱۸ - ۰۱:۳۰:۰۹
بسمه تعالینظرسعدی کاملا اشتباه است چون سیر در ملکوت و راز و نیاز با خدای متعال و شب زنده داری هیچ منافاتی و تعارضی با داشتن فرزند و عیال ندارد. بسیاری از علما و فقها دارای عیال بوده اند ولی توفیقات معنوی بسیاری داشته اند. بعد هم خود خدمت به عیال و فرزندان عبادت بلکه بهترین عبادات و جهاد است: عبادت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست.موفق باشید
user_image
ایران نژاد
۱۳۹۴/۰۹/۱۸ - ۰۴:۳۵:۵۳
جناب شایق،آن علما و فقها که عیال و اولاد داشته اند و توفیقات معنوی، بی گمان کفاف معین داشته اند وگر نه نمیشود شب همه شب بیدار بود به عوالم معنوی و صبح زود به کار گل.داستان شاعر یزدی را شنیده اید؟سعدیا ! شیراز داری نان مفتمیتوانی شعرهای خوب گفتگر بیایی یزد و خشت مالی کنیآجر از ........... بریزد جفت جفتبا پوزش ، به هر حال حتما هزلیات شیخ را خوانده اید.آ
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۹/۱۸ - ۰۵:۱۹:۳۳
این درست نیست دوست گرامی! بزرگترین عرفا امامان معصوم بودند که هر یک شغلی هم داشتند. حضرت علی شبها به عبادت مشغول بودند وروزها کار میکردند. با شایق عزیز موافقم: چه سیر و سلوکی بالاتر از کسب حلال برای خانواده می باشد؟
user_image
ایران نژاد
۱۳۹۴/۰۹/۱۸ - ۰۷:۵۲:۵۲
کاملا درست است دوست گرامی،مقایسه همای رحمت که روز د ر نخلستانهای مدینه آب کشی میکرد و شب باران رحمتش بر مستمندان میبارید باآقایان علما و فقها !!قیاس مع الفارق است به یاد بدارید علی یکیست و معصومان چهارده تن
user_image
س ،م
۱۳۹۴/۰۹/۱۸ - ۰۸:۲۷:۴۷
تاریخ نشان میدهد که بعد از هجرت ، مسلمین از غنائم جنگی و فروش بردگان احتیاجات مادی خود را کاملاً بر طرف میکرده اند که بسیار ثروتمند شده بودندمگر در اولین سال هجرت به مدینه که تنگدست بوده اند و احتیاج به خدمت برای اغلب یهودیان بودهخدا عالم است.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۱۸ - ۱۸:۰۳:۰۱
عابد شعر شعدی عابد واقعی نبوده چون عابد واقعی، مخارج روزانه ش رو با توکل واقعی به دست می آره و شب ها هم واقعا عابد واقعی هست.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۱۸ - ۱۸:۱۴:۰۷
سعدی
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۰۶:۳۴:۱۳
این متن حقیر را به یاد ابیاتی از جناب عشقی انداخت گه یادش گرامی باد (تو گویی این شعر را دیروز سروده):میرزاده عشقی از زبان ملک الشعراء بهارشعری از میرزاده عشقیاحتیاجهر گناهی، کادمی عمداً به عالم می کنداحتیاج است آن که اسبابش فراهم می کندور نه، کی عمداً گناه اولاد آدم می کند؟یا که از بهر خطا خود را مصمم می کند!احتیاج است: آن که زو طبع بشر رم می کندشادی یک ساله را یک روزه ماتم می کند!احتیاج است: آن که قدر آدمی کم می کند!در بر نامرد، پشت مرد را خم می کند!ای که شیران را کنی روبه مزاجاحتیاج ای احتیاج!از اداره رانده: مرد بخت برگردیده ئی!سقف خانه از فشار برف و گِل خوابیده ئی!زن در آن، از هول جان خود، جنین زائیده ئی!نعش ده ساله پسر، در دست سرما دیده ئی!از پدر دور و زنان ناخورده ام بشنیده ئی!رفت دزدی خانه ی یک مملکت دزدیده ئیشد ز راه بام بالا، با تن لرزیده ئیاوفتاد از بام، و شد نعش ز هم پاشیده ئی!کیست جز تو، قاتل این لاعلاج؟احتیاج ای احتیاج!بی بضاعت دختری، علامه ی عهد جدیدداشت بر وصل جوان سرو بالائی اُمیدلیک چون بیچاره، زر در کیسه اش بُد ناپدیدعاقبت هیزم فروش پیر سر تا پا پلیدکز زغال کنده دایم دم زدی، وز چوب بیداز میان دکّه، کیسه کیسه، زر کشیدمادرش را دید و دختر را به زور زر خریداحتیاج آمیخت با موی سیه، ریش سپیداز تو شد این نامناسب ازدواج!احتیاج ای احتیاج!مردکی پیر و پلید و احمق و معلول و لنگهیچ نافهمیده و ناموخته غیر از جفنگروی تختی با زنی زیبای در قصری قشنگآرمیده چون که دارد سکه، سنگ زرد رنگمن جوان شاعر معروف از چین تا فرنگدائماً باید میان کوچه های پست تنگ!صبح بردارم قدم تا شام بردارم شلنگچون ندارم سنگ سکه، نیست باد این سکه سنگ!مرده باد آن کس که داد آن را رواج!احتیاج ای احتیاج!میرزاده عشقی نام اصلیش "سید محمدرضا کردستانی" و فرزند "حاج سید ابوالقاسم کردستانی" بود و در تاریخ دوازدهم جمادی‌الآخر سال 1312 هجری قمری مطابق 20 آذرماه 1273 خورشیدی و سال 1894 میلادی در همدان زاده شد.سالهای کودکی را در مکتب‌خانه‌های محلی و از سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاه‌های "الفت" و "آلیانس" به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از این مدرسه دریافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید.هنگامی که در همدان بسر می‌برد اوائل جنگ جهانی اول 1914–1918 میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می‌رفتند او هم به آنها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت. عشقی چند سالی در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور می‌یافت، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانیها به بیجار و کردستان رفته بود."اپرای رستاخیز شهریاران ایران" را عشقی در استانبول نوشت. این منظومه اثر مشاهدات او از ویرانه‌های طاق کسری در مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بوده‌است.در سال 1333 ه. ق. "روزنامه عشقی" را در همدان انتشار داد. "نوروزی نامه" را نیز در سال 1336 ه. ق. پانزده روز پیش از رسیدن فصل بهار در استانبول سرود.عشقی از استانبول به همدان رفت و باز به تهران شتافت. او چند سال آخر عمرش را در تهران به سر برد، قطعه "کفن سیاه" را در باب روزگار زنان و حجاب آنان با مسمط نوشت. در واقع این اثر با ثمرش، تاریخچهٔ تز انقلاب مشروطیت و دوره‌ای که شاعر می‌زیست می‌باشد.عشقی گاه گاهی در روزنامه‌ها و مجلات اشعار و مقالاتی منتشر می‌ساخت که بیشتر جنبهٔ وطنی واجتماعی داشت، چندی هم شخصاً روزنامه "قرن بیستم" را با قطع بزرگ در چهار صفحه منتشر می‌کرد که امتیازش به خود او تعلق داشت لیکن بیش از 17 شماره انتشار نیافت.در آخرین کابینه حسن پیرنیا، مشیرالدوله از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب گردید ولی نپذیرفت.عشقی پس از بازگشت در صف مخالفان جدی سردار سپه درآمد. شاید شعرهای عشقی به علت عمر کوتاه شاعری‌اش هیچ‌گاه مجال پخته شدن پیدا نکردند، اما صراحت لهجه، نکته‌بینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوره خودش بسیار مشهود است. به عقیدهٔ بسیاری از مورخین، عشقی از مهم‌ترین روشنفکران مولود روشنگری پس از مشروطه بود.عشقی، زبانی آتشین و نیش‌دار داشت. در آغاز زمزمهٔ جمهوریت، عشقی دوباره روزنامه "قرن بیستم" را با قطع کوچک در هشت صفحه منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت و بر اثر مخالفت، روزنامه‌اش توقیف شد و خود شاعر نیز به دست دو نفر در بامداد دوازدهم تیر ماه 1303 خورشیدی در خانه مسکونی‌اش جنب دروازه دولت، سه راه سپهسالار، کوچه قطب الدوله هدف گلوله قرار گرفت و در 31 سالگی، چشم از جهان فرو بست.دو روز پیش از آن یکی از دوستانش (میر محسن خان) به طور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تامینات خبر "عشقی، محرمانه کشته شود" را شنیده بود. مزار او در ابن بابویه و در گوشه‌ای متروک (در نزدیکی مزار نصرت الدوله فیروز) قرار دارد.این شعر معروف بر کنار سنگ قبر وی حک شده است:خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنمخاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاکوین کاسه خون به بستر راحت هدر کنممعشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک منای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنماز اشعار معروف عشقی می‌توان از نوروزی‌نامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز نام برد.از ویکیپدیا
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۰۶:۳۹:۰۳
این متن حقیر را به یاد ابیاتی از جناب عشقی انداخت گه یادش گرامی باد (تو گویی این شعر را دیروز سروده):میرزاده عشقی از زبان ملک الشعراء بهارشعری از میرزاده عشقیاحتیاجهر گناهی، کادمی عمداً به عالم می کنداحتیاج است آن که اسبابش فراهم می کندور نه، کی عمداً گناه اولاد آدم می کند؟یا که از بهر خطا خود را مصمم می کند!احتیاج است: آن که زو طبع بشر رم می کندشادی یک ساله را یک روزه ماتم می کند!احتیاج است: آن که قدر آدمی کم می کند!در بر نامرد، پشت مرد را خم می کند!ای که شیران را کنی روبه مزاجاحتیاج ای احتیاج!نمیدانم چه کلماتی این شعر را سانسور میکنند
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۰۶:۳۹:۵۵
از اداره رانده: مرد بخت برگردیده ئی!سقف خانه از فشار برف و گِل خوابیده ئی!زن در آن، از هول جان خود، جنین زائیده ئی!نعش ده ساله پسر، در دست سرما دیده ئی!از پدر دور و زنان ناخورده ام بشنیده ئی!رفت دزدی خانه ی یک مملکت دزدیده ئیشد ز راه بام بالا، با تن لرزیده ئیاوفتاد از بام، و شد نعش ز هم پاشیده ئی!کیست جز تو، قاتل این لاعلاج؟احتیاج ای احتیاج!
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۰۶:۴۱:۱۱
بی بضاعت دختری، ع لا مه ی عهد جدیدداشت بر وصل جوان سرو بالائی اُمیدلیک چون بیچاره، زر در کیسه اش بُد ناپدیدعاقبت هیزم فروش پیر سر تا پا پلیدکز زغال کنده دایم دم زدی، وز چوب بیداز میان دکّه، کیسه کیسه، زر کشیدمادرش را دید و دختر را به زور زر خریداحتیاج آمیخت با موی سیه، ریش سپیداز تو شد این نامناسب ازدواج!احتیاج ای احتیاج!
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۰۶:۴۴:۱۱
مردکی پیر و پ ل ی د و ا ح م ق و مع ل و ل و لنگهیچ نافهمیده و ناموخته غیر از ج ف نگروی تختی با زنی زیبای در قصری قشنگآرمیده چون که دارد سکه، سنگ زرد رنگمن جوان شاعر معروف از چین تا فرنگدائماً باید میان کوچه های پست تنگ!صبح بردارم قدم تا شام بردارم شلنگچون ندارم سنگ سکه، نیست باد این سکه سنگ!مرده باد آن کس که داد آن را رواج!احتیاج ای احتیاج!
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۰۶:۴۵:۲۴
میرزاده عشقی نام اصلیش “سید محمدرضا کردستانی” و فرزند “حاج سید ابوالقاسم کردستانی” بود و در تاریخ دوازدهم جمادی‌الآخر سال 1312 هجری قمری مطابق 20 آذرماه 1273 خورشیدی و سال 1894 میلادی در همدان زاده شد.سالهای کودکی را در مکتب‌خانه‌های محلی و از سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاه‌های “الفت” و “آلیانس” به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از این مدرسه دریافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید.هنگامی که در همدان بسر می‌برد اوائل جنگ جهانی اول 1914–1918 میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می‌رفتند او هم به آنها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت. عشقی چند سالی در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور می‌یافت، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانیها به بیجار و کردستان رفته بود.
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۰۶:۵۱:۱۴
عشقی به دست دو نفر در بامداد دوازدهم تیر ماه 1303 خورشیدی ترور شد.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۱۰:۰۰:۰۳
شما که این همه مطلب رو درباره ی عشقی نوشتید چه ربطی به شعر سعدی داره؟حالا سعدی زن ستیز یه شعر اشتباه درباره ی یه عابد بی دین گفته چه ربطی به عشقی گور به گور شده داره؟
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۱۰:۲۴:۲۶
این ابیات شیخ اجل در باب احتیاج بودند و مرا به یاد شعری از جناب عشقی انداختند. ایشان که دستش از دنیا کوتاه است. حالا چرا "گور به گور"؟ روا نیست که از آن مرد بزرگ با اینطور حرفها یاد کنیم. روی سعدی هم که عیبی نهادید و آن عابد هم که بی دین بود: تا اینجا هیچ کس از زبان و چشم عیب جوی شما فرار نکرد. شاید اشکال از شماست که در همه جا عیب میبینید:چشم دل باز کن که جان بینیآنچه نادیدنی است آن بینیگر به اقلیم عشق روی آریهمه آفاق گلستان بینیآنچه بینی دلت همان خواهدوانچه خواهد دلت همان بینیهرچه داری اگر به عشق دهیکافرم گر جوی زیان بینیجان گدازی اگر به آتش عشقعشق را کیمیای جان بینیآنچه نشنیده گوش آن شنویوانچه نادیده چشم آن بینیتا به جایی رساندت که یکیاز جهان و جهانیان بینیبا یکی عشق ورز از دل و جانتا به عین‌الیقین عیان بینیکه یکی هست و هیچ نیست جز اووحده لآله الاهوامید وارم که روزی عاشق شوید
user_image
صالح
۱۳۹۵/۰۴/۲۲ - ۰۴:۱۰:۱۶
فراغت با فاقه نپیوندد، و جمعیت در تنگدستی صورت نبندد. یکی تحرمه عِشا بسته و دیگری منتظر عَشا نشسته. هرگز این بدان کی ماند؟!به همه دوستان پیشنهاد می کنم برای درک بهتر منظور سعدی از این حکایت، جدال سعدی با مدعی را بخوانند.
user_image
علی عباسی
۱۳۹۶/۰۲/۰۴ - ۱۳:۳۹:۳۳
مرحوم سید حسن تقی زاده درنامه ای حزن انگیز به محمدعلی جمالزاده درسال اول بهمن 1333،با تغیراتی از بیت سعدی برای گرفتاری ها و مشکلات معیشتی چنین مینویسد(بخشی از نامه):...لکن حقیقت حال را حال را کسی نمیداند و گفتنش نیز البته شرم آور است که این کارها که خردلی فایده ندارد و اتلاف عمر است.تنها نتیجه اش کمکی به زندگی و معاش است وچون هیچ راهی فعلا مطلقا برای گذران برای من وجود ندارد ودر هر قدم که پیش یا پس برمی دارم این خیالات مشوش و کابوس برمن مستولی است و علی التداوم مرا آزار میدهد.هرروز صبح دارای عزم جازم برترک این کار بی نتیجه و مسخره و بی اثر که گویی انسان مجسمه ای بیش نیست ودر حوزه ی قلندران خودپرست و غارتگر افتاده،میشوم وتا غروب فکر میکنم وبادل خود درکشمکش هستم و عاقبت"شب چون عقد نماز میبندم" خیالات "چه خورد بامداد عیالم" ناراحتم میکند.خدا میداند که اگر متاهل نبودم ومسئولیت نسبت به یک فرد دیگر وجدانا نداشتم سک ساعت هم درین کارها نمیماندم...
user_image
شهاب
۱۳۹۷/۰۱/۰۶ - ۱۵:۵۹:۳۷
این که ما گاهی مرزها را بشکنیم و حتی به همین جناب سعدی اعتراض کوچکی بکنیم هیچ عیب نیست چرا که شاید سعدی دیگری در پس همین نظر ها باشد که نیاز به رشد دارد و اینکه بگوییم هر آنچه بزرگان گفتند مسلم است و تو بدون تفکر بپذیر این رشد را به تعویق خواهند و انداخت اما آنچه بنده برداشت کردم اعتراض جناب شیخ به ازدیاد فرزند بود که تفکر بجا و امروزی ما در چندین قرن گذشته بوده شاید دید از این منظر کاملا نظرات بالا رو برگرداند شاید هم من کاملا در اشتباهم
user_image
بهنام
۱۳۹۸/۰۴/۰۴ - ۰۶:۱۶:۲۴
سلام دوستان در این شعر از عابدی سخن میگوید که مسکین است در حدی که کمترین چیزی را که نیاز اولیه ایست که هر انسانی بدونه آن دوام نمیاورد برای رفع نیاز اهل و عیالش ندارد که همان قوت و نیاز های اولیه است که شاعر فرموده،،،پس طبیعی است که فکرش آسوده نباشد ..کسی این را درک میکند که شبها گرسنگی کشیده باشد و روز هم چیزی نیابد نه مثل الان که هم و غم مردم علاوه بر نیاز اولیه شان است و فقیر در زمانه ی ما همانند ثروتمند قدیم است ...در روایت آمده که کسی که امنیت و سلامت و نان خشک و آب داشته باشد مانند این است که دنیا را داشته باشد ...آیا ما اینگونه ایم ؟! به نظر من سعدی حال عابدی را گفته که نیازمندی شدید او و اهل و عیالش مانع بندگی بی دغدغه و آسوده ی اوست تا حدی که از فردایی میهراسد که با تلاش و دنبال کردن روزی ، چیزی عایدش نشود وگرنه کسب روزی خود عبادت است و ما و امثال ما که نیازمندی را تجربه نکرده ایم و امیدی داریم که فردا کرسنه نیستیم آنقدر بیخیالیم بابت فردا که شب را آسوده میخوابیم ...اما آن عابد مسکین نمیخوابد اما درد فقر آسوده عبادت کردن را از او گرفته...
user_image
بهنام
۱۳۹۸/۰۴/۰۴ - ۰۶:۴۲:۳۶
اگر فقرمد نظر نباشد منظور کسی است که میخواهد پایبند عبادت باشد پس نباید دلش به دنیا و...وابسته باشدباید غم و همش معبود باشد هر چند که اهل و عیال داشته باشدو باید برایشان بکوشد اما نباید خود را محدود به آن کند ...حکایت کسی است که دلش مشغول دنیاست و میخواهد آخرت را به دست آورد ! آیا میسر میشود؟ پس باید از بند مال و فرزند خود را برهاند و قلبش را مشغول معبود کند همانند ابراهیم خلیل که به خاطر معبود نفس خود را قربانی کرد که فرزند محبوبش بود
user_image
حسین معتقدی فرد)
۱۳۹۸/۰۹/۱۳ - ۱۷:۳۲:۳۷
آقای ایران نژادشعری رابه عنوان مثال ذکرکرده وآن رابه شاعریزدی نسبت داده خواستم خاطرایشان رامستحضردارم این شعراز شعرباف کاشانی است وداستان آن این است که شعرباف شعری گفت وبه امید صله نزدفتحعلیشاه برداماشاه نپسندیدوعنایتی نکردشعرباف مکدرودست خالی داشت ازقصربیرون میرفت دوتاازاردکهای باغ قصر راگرفت وزیرقبایش پنهان کردکه ببردخدمه شاه موضوع رالودادندوشاه برای تحقیراوروبروی حضارگفت قبایت رابازکن وبدین ترتیب اردکهااززیرفبایش افتادندشاه به تمسخر گفت شعرت که خوب نبود سرقت هم که میکنی شعرباف فی البداهه گفت فتحعلی شاهی که داردنان مفت میتواندشعرهای خوب گفت گربگویی شعروشعربافی کنی اردک از کونت بیفتد جفت جفت شاه وحضارنتوانستندقهقهه خودراازاین بدیهه جالب نگه دارندوفورا"دستور داد صله شایسته ای به اوبدهند.