
سعدی
حکایت شمارهٔ ۳۹
یکی بر سرِ راهی مستْ خفته بود و زمامِ اختیار از دست رفته.
عابدی بر وی گذر کرد و در آن حالتِ مستقبَح او نظر کرد.
جوان از خوابِ مستی سر بر آورد و گفت:
اِذاٰ مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً
۵
اِذا رَأیْتَ اَثِیماً کُنْ سٰاتِراً وَ حَلیماً
یا مَنْ تُقَبِّحُ اَمْرِی لِمْ لا تَمَرُّ کَرِیماً
۶
متاب ای پارسا، روی از گنهکار
به بخشایندگی در وی نظر کن
۷
اگر من ناجوانمردم به کردار
تو بر من چون جوانمردان گذر کن
تصاویر و صوت














نظرات
امید رضا محبی
عزیز عزیزی مودب
مجید قاسمی
بنده خدا