
سعدی
حکایت شمارهٔ ۴
دزدی به خانهٔ پارسایی در آمد؛ چندان که جست چیزی نیافت. دلتنگ شد. پارسا خبر شد. گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود.
۲
شنیدم که مردانِ راهِ خدای
دلِ دشمنان را نکردند تنگ
۳
تو را کی میسّر شود این مَقام
که با دوستانت خلاف است و جنگ؟
مودّتِ اهلِ صفا، چه در روی و چه در قفا، نه چنان کز پست عیب گیرند و پیشت بیش میرند.
۵
در برابر، چو گوسپندِ سلیم
در قفا، همچو گرگِ مردمخوار
۶
هر که عیبِ دگران پیشِ تو آورد و شمرد
بیگمان، عیبِ تو پیشِ دگران خواهد برد
تصاویر و صوت














نظرات
صدیق ریگی
پاسخ: با تشکر، بیت جا افتاده مطابق فرموده اضافه شد.
علیرضا
علی
محمد
یوسف
مهدی قناعت پیشه
الیوت الدرسون