
سعدی
حکایت شمارهٔ ۴۲
یکی از صاحبدلان، زورآزمایی را دید به هم برآمده و کف بر دماغ انداخته.
گفت: این را چه حالت است؟
گفتند: فلان دشنام دادش.
گفت: این فرومایه هزار من سنگ برمیدارد و طاقتِ سخنی نمیآرد.
۵
لافِ سرپنجگی و دعویِ مردی بگذار
عاجزِ نفسِ فرومایه چه مردی چه زنی
۶
گرت از دست برآید، دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
۷
اگر خود بر دَرَد پیشانیِ پیل
نه مرد است آن که در وی مردمی نیست
۸
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشد، آدمی نیست
تصاویر و صوت















نظرات
عزیز عزیزی مودب
عزیز عزیزی مودب
a
۷
مهدی قناعت پیشه
AA
و. و
حمیدرضا
بنده خدا
Mojtaba Razaq zadeh
شاهین موفق نژاد