
سعدی
حکایت شمارهٔ ۸
یکی را از بزرگان به محفلیاندر همیستودند و در اوصافِ جمیلش مبالغه میکردند.
سر بر آورد و گفت: من آنم که من دانم.
۳
کَفَیْتَ اَذَیً یا مَنْ یَعُدُّ مَحاسِنی
عَلانِیَتی هَذٰاٰ وَلَمْ تَدْرِ ما بَطَنْ
۴
شخصم به چشمِ عالمیان خوبمنظر است
وز خُبْثِ باطنم سرِ خجلت فتاده پیش
۵
طاووس را به نقش و نگاری که هست، خلق
تحسین کنند و او خجل از پای زشتِ خویش
تصاویر و صوت














نظرات
وحید کرمی
مهرزاد شایان
۷
علی
حمیدرضا
صادق