
سعدی
حکایت شمارهٔ ۲۴
دستوپابریدهای هزارپایی بکُشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت: سُبْحٰانَالله! با هزار پایْ که داشت چون اجلش فرارسید از بیدستوپایی گریختن نتوانست.
۲
چو آید ز پی دشمنِ جانستان
ببندد اجل پایِ اسبِ دوان
۳
در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمانِ کیانی نشاید کشید
تصاویر و صوت














نظرات
۷
امید صادقی
امید صادقی