
سعدی
حکایت شمارهٔ ۷
یکی از حکما پسر را نهی همیکرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند.
گفت: ای پدر! گرسنگی خلق را بکشد، نشنیدهای که ظریفان گفتهاند به سیری مردن به که گرسنگی بردن.
گفت: اندازه نگهدار، کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لٰا تُسْرِفوُا.
۴
نه چندان بخور کز دهانَت برآید
نه چندان که از ضعف جانت برآید
۵
باآنکه در وجودِ طعام است عیشِ نفس
رنج آوَرَد طعام که بیش از قَدَر بوَد
۶
گر گُلشِکَر خوری به تکلّف، زیان کند
ور نانِ خشک دیر خوری، گلشکر بوَد
رنجوری را گفتند: دلت چه میخواهد؟
گفت: آن که دلم چیزی نخواهد.
۹
معده چو کج گشت و شکمدرد خاست
سود ندارد همه اسباب، راست
تصاویر و صوت














نظرات
مهرزاد شایان
پاسخ: با تشکر، اضافه شد.
مهرزاد شایان
پاسخ: با تشکر، اضافه شد، ضمن آن که نسخهٔ چاپی در اختیار اینجانب «خاست» ثبت کرده که درستار به نظر میرسد.
khorasan
علیرضا فرزانه
مرتضی بختیاری
طاهری