
سعدی
حکایت شمارهٔ ۱۱
منجّمی به خانه در آمد، یکی مردِ بیگانه را دید با زنِ او به هم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحبدلی که بر این واقف بود، گفت:
۲
تو بر اوجِ فلک چه دانى چیست؟
که ندانى که در سرایت کیست؟
تصاویر و صوت














نظرات
حسن مستاجران
Ario
karim saeed
عارف ترابی
امید صادقی
علیرضا آساره